| | | | | | |
|
تنگ نبات چون بود؟ لب بگشا که همچنین |
|
آب و حیات چون بود؟ خیز وبیا که همچنین |
|
|
هر که بگویدت که تو دل به چه شکل میبری ؟ |
|
از سر کوی ناگهان مست به سرا که همچنین |
|
|
هر که بگویدت که جان چون بود اندرون تن ؟ |
|
یک نفسی بیا نشین در بر ما که همچنین |
|
|
هر که بگویدت که گل خنده چگونه میزند ؟ |
|
غنچهی شکرین خودبازگشا که همچنین |
|
|
هر که دید آن صفحه رخسار خواند الحمد و گفت |
|
الله الله آیتی از رحمت یزدانست این |
|
|
با چنین شبها که من دارم چه باشد وه که گر |
|
یادت آید روزی ازشبهای تنها ماندگان |
|
|
گر لب چون انگبینت را به دندان بر کنم |
|
خون ازو بیرون نیاید انگبین آید برون |
|
|
گرخیالت برد جانم برزبان نارم از انک |
|
منت کم همتان بر میهمان آید گران |
|
|
مردمی جستن زهر نامردمی نامردمی است |
|
چون ز مردم در همه عالم نمییابم نشان |
|