امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/ای صبا بوسه زن ز من در او را

از ویکی‌نبشته
  ای صبا بوسه زن ز من در او را ور نرنجد لب چو شکر او را  
  چون کسی قلب بشکند که همه کس دل دهد طره‌ی دلاور او را  
  رو سوی سر و تا فرو بنشیند زانکه بادیست هر زمان سر او را  
  دل مده غمزه را به کشتن خلقی حاجت سنگ نیست خنجر او را  
  چون بسی شب گذشت و خواب نیامد ای دل اکنون بجو برادر او را  
  از درونم نمیروی بیرون که گرفتی درون و بیرون را  
  نام لیلی بر آید اندر نقش گر ببیزند خاک مجنون را  
  گریه کردم بخنده بگشا دی لب شکر فشان میگون را  
  بیش شد از لب تو گریه‌ی من شهد هر چند کم کند خون را  
  هر دم الحمد میزنم به رخت زانکه خوانند برگل افسون را  
  بتا نامسلمانیی میکنی که در کافرستان نباشد روا  
  زین سان که بکشتی بشکر خنده جهانی خواهم که به دندان کشم از لعل تو کین‌ها