| | | | | | |
|
ای دل غمین مباش که جانان رسیدنی است |
|
در کام تشنه چشمهی حیوان رسیدنی است |
|
|
ای دردمند هجر مینداز دل ز درد |
|
کاینک طبیب آمده درمان رسیدنی است |
|
|
ای گلستان عمر زسربرگ تازه کن |
|
کان مرغ آشیان به گلستان رسیدنی است |
|
|
پروانه وار پیش روم بهر سوختن |
|
کان شمع دیده در شب هجران رسیدنی است |
|
|
در ره بساط لعل زخون جگر کشم |
|
کان نازنین چو سرو خرامان رسیدنی است |
|
|
جانی که از فراق رها کردخانه را |
|
یاد آورید که آرزوی جان رسیدنی است |
|
|
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمت |
|
کاین چیست موی بافته ؟ گویی که دام تست |
|
|
جانها به باد داد که دایم شکسته باد |
|
آن گیسویی که بر سر سرو روان تست |
|
|
ما جان فدای خنجر تسلیم کردهایم |
|
خواهی ببخش و خواه بکش رای رای تست |
|
|
تا باد برد بوی تو در باغ پیش سرو |
|
از باد لالهزار کله بر زمین زدست |
|
|
از بهر آنکه لاف جمال تو میزند |
|
صد بار باد بر دهن یاسمین زدست |
|
|
گفتم به دل که بر تو که زد ناوک جفا |
|
سوی تو کرد اشارت پنهان که این زدست ! |
|
|
ساقی بیار می که چنان سوخت دل زعشق |
|
کز سوز این کباب همه خانه بو گرفت |
|
|
ای پردهپوش قصهی من بگذر از سرم |
|
کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت |
|
|
صد دوست بیش کشت منش نیز دوستم |
|
آخر چه شد که این کرم از من دریغ داشت |
|
|
کاغذ مگر نماند که آن ناخدای ترس |
|
از نوک خامه یک رقم از من دریغ داشت |
|
|
اندیشه نیست گر طلب جان کند زمن |
|
اندیشهی من از دل نااستوار اوست |
|
|
بادا بقای زلف و رخ و قامت و لبش |
|
یک جان من که سوختهی هر چهار اوست |
|
|
پامال گشت در رهی ما خسرو ودیت |
|
او را همین بس است که او پایمال ماست |
|
|
پندم مده که نشنوم ای نیکخواه از انک |
|
من با توأم ولی دل و جان جای دیگر است |
|
|
ای شوخ تا تو در دل من جای کردهای |
|
اینست دوزخی که زخلد برین به است |
|
|
چو لاله غرق به خونم چو گل گریبان چاک |
|
زهی شگفته که امسال نوبهار منست |
|