اسیر/بوسه

از ویکی‌نبشته

در دو چشمش گناه می‌خندید
بر رخش نور ماه می‌خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله‌ای بی پناه می‌خندید

شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت:
باید از عشق حاصلی برداشت

سایه‌ای روی سایه‌ای خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه‌ای لغزید
بوسه ئی شعله زد میان دو لب