کلیات سعدی/غزلیات/اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

از ویکی‌نبشته

۴۳– ب

  اگر مراد تو ایدوست بی[۱] مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست[۲]  
  اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست  
  میان عیب و هنر پیش دوستان کریم[۳] تفاوتی نکند چون نظر بعین رضاست  
  عنایتی که ترا بود اگر مبدّل شد خلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست  
  مرا بهرچه کنی دل نخواهی[۴] آزردن که هرچه دوست پسندد بجای دوست رواست  
  اگر عداوت و جنگست در میان عرب میان لیلی و مجنون محبتست و صفاست  
  هزار دشمنی افتد بقول[۵] بدگویان میان عاشق و معشوق دوستی برجاست  
  غلام قامت آن لعبت قباپوشم که در[۶] محبت رویش هزار جامه قباست  
  نمیتوانم بی‌او نشست یک ساعت چرا که از سر جان بر نمیتوانم خاست  
  جمال در نظر و شوق همچنان باقی گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست  
  مرا بعشق تو اندیشه از ملامت نیست و گر کنند ملامت نه بر من تنهاست  
  هر آدمی که چنین شخص دلستان بیند ضرورتست که گوید بسرو ماند راست  
  بروی خوبان گفتی[۷] نظر خطا باشد خطا نباشد دیگر مگو چنین[۸] که خطاست  
  خوشست با غم هجران دوست سعدی را که گر چه رنج[۹] بجان میرسد امید دواست  
  بلا و زحمت امروز بر دل درویش از آن خوشست که امید رحمت فرداست  


  1. نا.
  2. دگر مراد دل خویشتن...، مراد خویش حرامست بی‌رضای تو خواست.
  3. قدیم.
  4. نخواهد.
  5. میان.
  6. از.
  7. خوب بگفتی.
  8. پندارم این نظر.
  9. درد.