دیوان حافظ/مرا چشمیست خون‌افشان ز چشم آن کمان‌ابرو

از ویکی‌نبشته
۴۱۲  مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو  ۴۱۰
  غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو  
  هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو  
  رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغامست و حاجب در میان ابرو  
  روان گوشه‌گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن‌زارش همی‌گردد چمان ابرو  
  دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی که این را این چنین چشمست و آنرا آنچنان ابرو  
  تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو  
  اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری  
  بتیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو