محتشم کاشانی (غزلیات)/چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت)
  چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت نی نی عقابی آمد و صیدی ربود و رفت  
  آن آفتاب کشور خوبی چو ماه نو ظرف مرا به آن می تند آزمود و رفت  
  نقش دگر بتان که نمی‌رفت از نظر آن به تن به نوک خنجر مژگان زدود ورفت  
  تیری که در کمان توقف کشیده داست وقت وداع بر دل ریشم گشود و رفت  
  حرفی که در حجاب ز گفت و شنود بود آخر به رمز گفت و به ایما شنود و رفت  
  از بهر پای بوس وداعی که رویداد رویم هزار مرتبه بر خاک سود و رفت  
  افروخت آخر از نگه گرم آتشی در محتشم نهفته برآورد دود و رفت