محتشم کاشانی (غزلیات)/من و ملکی و خریداری مژگان سیهی

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(من و ملکی و خریداری مژگان سیهی)
  من و ملکی و خریداری مژگان سیهی که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی  
  شهسواری که به جولانگه حسنت امروز انقلاب از نگهی میفکند در سپهی  
  حسن از بوالعجبی هربت نازک دل را داده است از دل پر زلزله آرام گهی  
  گشته مقبول کس طاعت این خاک نشین که به کاهی نخرد سجده زرین کلهی  
  کلبه‌ی دل ز گدایی بستانند این قوم نستانند بلی کشوری از پادشهی  
  هست عفوی که به امید وی از دیده‌ی عذر نقطه‌ی قطره اشگی که نشوید گنهی  
  حسن و عشقند دو ساحر که به یک چشم زدن می‌گشایند میان دو دل از دیده رهی  
  مدت وصل حیاتیست ولی حیف که نیست راست برقامت او خلعت سالی و مهی  
  محتشم اول عشق است چنین گرم مجوش صبر پیش‌آور و پیدا کن ازین بیش تهی