محتشم کاشانی (غزلیات)/عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید)
  عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید  
  دامن افشاندن و برخاستنش را بینید ساغر افکندن و می ریختنش را نگرید  
  همچو طفلی که دهد بازی مرغان حریص دام به نهادن و بگریختنش را نگرید  
  گرچه می‌گویم و غیرت به دهان می‌زندم کوه سیم از کمر آویختنش را نگرید  
  جان دیوانه‌ی من می‌رود اینک بیرون از بدن رابطه به گسیختنش را نگرید  
  محتشم اشک ز چشم آه ز دل کرده رها فتنه از بحر و بر انگیختنش را نگرید