محتشم کاشانی (غزلیات)/دی ز شوخی بر من آن توسن دوانیدن چه بود

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(دی ز شوخی بر من آن توسن دوانیدن چه بود)
  دی ز شوخی بر من آن توسن دوانیدن چه بود نارسیده بر سر من باز گردیدن چه بود  
  تشنه‌ای را کز تمنا عاقبت میسوختی آب از بازیچه‌اش بر لب رسانیدن چه بود  
  خسته‌ای را کز جفا می‌کردی آخر قصد جان در علاجش اول آن مقدار کوشیدن چه بود  
  گر دلت نشکفته بود از گریه‌ی پردرد من سر فرو بردن چو گل در جیب و خندیدن چه بود  
  گرنه مرگ من به کام دشمنان می‌خواستی بهر قتلم با رقیب آن مصلحت دیدن چه بود  
  ور نبودت ننگ و عار از کشتن من بعد قتل آن تاسف خوردن و انگشت خاییدن چه بود  
  محتشم ای گشته در عالم بدین داری علم بعد چندین ساله زهد این بت پرستیدن چه بود