| | | | | | |
|
جهان آرا شدی چون ماه و ننمودی به من خود را |
|
چو شمع ای سیم تن زین غصه خواهم سوختن خود را |
|
|
بیا بر بام و با من یک سخن زان لعل نوشین کن |
|
که خواهم بر سر کوی تو کشتن بی سخن خود را |
|
|
من از دیوانگی تیغ زبان با چرخ خواهم زد |
|
تو عاقل باش و بر تیغ زبان من مزن خود را |
|
|
به من عهدی که در عهد از محبت بستهای مشکن |
|
به بد عهدی مگردان شهرهای پیمان شکن خود را |
|
|
در آغوش خیالت میطپم حالم چسان باشد |
|
اگر بینم در آغوش تو ای نازک بدن خود را |
|
|
ورم صد جامه بر تن چون کنم شبهای تنهایی |
|
تصور با تو در یک بستر ای گل پیرهن خود را |
|
|
کنم چون محتشم طوطی زبانیها اگر بینم |
|
بگرد شکرستان تو ای شیرین دهن خود را |
|