محتشم کاشانی (غزلیات)/به مرگ کوه کن کزوی المها یاد می‌آید

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(به مرگ کوه کن کزوی المها یاد می‌آید)
  به مرگ کوه کن کزوی المها یاد می‌آید هنوز از کوه تا دم میزنی فریاد می‌آید  
  همانا در کمال عشق نقصی بود مجنون را که نامش بر زبانها کمتر از فرها می‌آید  
  بد من گر به گوشت خوش نمی‌آید چه سراست این که بد گوی من از کوی تو دایم شاد می‌آید  
  چه بیداد است این بنشین و رسوایی مکن کز تو اگر بیداد می‌آید ز من هم داد می‌آید  
  ازین به فکر کارم کن که در دامت من آن صیدم که خود را می‌کنم آزاد تا صیاد می‌آید  
  سزای هرچه دی در بزم کردم امشبم دادی تو را چون یک یک از حالات مستی یاد می‌آید  
  به منع مدعی زین بزم بی حاصل زبان مگشا که این کار از زبان خنجر جلاد می‌آید  
  سگش صد دست و پا زد تا به آنکو برد با خویشم خوش آن یاری که از وی این قدر امداد می‌آید  
  چو بیداد آید از وی محتشم دل را بشارت ده که خوبان را به دل رحمی پس از بیداد می‌آید