محتشم کاشانی (غزلیات)/بلا به من که ندارم غم بقا چکند

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(بلا به من که ندارم غم بقا چکند)
  بلا به من که ندارم غم بقا چکند کسی که دم ز فنا زد باو بلا چکند  
  نشانده بر سر من بهر قتل خلقی را من ایستاده که آن شوخ بی‌وفا چکند  
  به قتل ما شده گرم و کشیده تیغ چو آب میان آتش و آبیم تا خدا چکند  
  کشی به جورم و گوئی که خونبهای تو چیست شهید خنجر تو با جان مبتلا چکند  
  به دست عشق تو دادم دل و نمی‌دانم که داغ هجر تو با جان مبتلا چکند  
  چو آشنای تو شد دل ز من برید آری تو را کسی که به دست آورد مرا چکند  
  دوای عشق تو صبر است و محتشم را نیست تو خود بگو که به این درد بی دوا چکند