| | | | | | |
|
آب چون پیگار کرد و شد نجس |
|
تا چنان شد که آب را رد کرد حس |
|
|
حق ببردش باز در بحر صواب |
|
تا به شستش از کرم آن آب آب |
|
|
سال دیگر آمد او دامنکشان |
|
هی کجا بودی به دریای خوشان |
|
|
من نجس زینجا شدم پاک آمدم |
|
بستدم خلعت سوی خاک آمدم |
|
|
هین بیایید ای پلیدان سوی من |
|
که گرفت از خوی یزدان خوی من |
|
|
در پذیرم جملهی زشتیت را |
|
چون ملک پاکی دهم عفریت را |
|
|
چون شوم آلوده باز آنجا روم |
|
سوی اصل اصل پاکیها رو |
|
|
دلق چرکین بر کنم آنجا ز سر |
|
خلعت پاکم دهد بار دگر |
|
|
کار او اینست و کار من همین |
|
عالمآرایست رب العالمین |
|
|
گر نبودی این پلیدیهای ما |
|
کی بدی این بارنامه آب را |
|
|
کیسههای زر بدزدید از کسی |
|
میرود هر سو که هین کو مفلسی |
|
|
یا بریزد بر گیاه رستهای |
|
یا بشوید روی رو ناشستهای |
|
|
یا بگیرد بر سر او حمالوار |
|
کشتی بیدست و پا را در بحار |
|
|
صد هزاران دارو اندر وی نهان |
|
زانک هر دارو بروید زو چنان |
|
|
جان هر دری دل هر دانهای |
|
میرود در جو چو داروخانهای |
|
|
زو یتیمان زمین را پرورش |
|
بستگان خشک را از وی روش |
|
|
چون نماند مایهاش تیره شود |
|
همچو ما اندر زمین خیره شود |
|