مثنوی معنوی/بقیه‌ی قصه‌ی پیر چنگی و بیان مخلص آن

از ویکی‌نبشته
دفتر اول مثنوی از مولوی
(بقیه‌ی قصه‌ی پیر چنگی و بیان مخلص آن)
  آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت تا که خویش از خواب نتوانست داشت  
  در عجب افتاد کین معهود نیست این ز غیب افتاد بی مقصود نیست  
  سر نهاد و خواب بردش خواب دید کامدش از حق ندا جانش شنید  
  آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست خود ندا آنست و این باقی صداست  
  ترک و کرد و پارسی‌گو و عرب فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب  
  خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ  
  هر دمی از وی همی‌آید الست جوهر و اعراض می‌گردند هست  
  گر نمی‌آید بلی زیشان ولی آمدنشان از عدم باشد بلی  
  زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب در بیانش قصه‌ای هش‌دار خوب