مثنوی معنوی/باز خواندن شهزاده نصوح را از بهر دلاکی بعد از استحکام توبه و قبول توبه و بهانه کردن او و دفع گفتن
بعد از آن آمد کسی کز مرحمت | دختر سلطان ما میخواندت | |||||
دختر شاهت همیخواند بیا | تا سرش شویی کنون ای پارسا | |||||
جز تو دلاکی نمیخواهد دلش | که بمالد یا بشوید با گلش | |||||
گفت رو رو دست من بیکار شد | وین نصوح تو کنون بیمار شد | |||||
رو کسی دیگر بجو اشتاب و تفت | که مرا والله دست از کار رفت | |||||
با دل خود گفت کز حد رفت جرم | از دل من کی رود آن ترس و گرم | |||||
من بمردم یک ره و باز آمدم | من چشیدم تلخی مرگ و عدم | |||||
توبهای کردم حقیقت با خدا | نشکنم تا جان شدن از تن جدا | |||||
بعد آن محنت کرا بار دگر | پا رود سوی خطر الا که خر |