فروغی بسطامی (غزلیات)/گل به جوش آمد و مرغان به خروش از همه سوی

از ویکی‌نبشته
فروغی بسطامی (غزلیات) از فروغی بسطامی
(گل به جوش آمد و مرغان به خروش از همه سوی)
  گل به جوش آمد و مرغان به خروش از همه سوی رو بط باده به چنگ آر و بت ساده بجوی  
  گریه‌ی ابر سیه خیمه نگر دشت به دشت خنده‌ی برق درخشنده ببین کوی به کوی  
  ژاله بر لاله فرو می‌چکد از دامن ابر خیز و با لاله رخی ساحت گل‌زار ببوی  
  تازه کن عهد کهن با صنم باده فروش باده‌ی کهنه بی آشام و گل تازه ببوی  
  تا نیفکنده سرت کوزه گر چرخ به خاک رخت در پای خم انداز و می افکن به سبوی  
  در می‌خانه برو باده‌ی دیرینه بنوش لب دریا بنشین دامن سجده بشوی  
  صورت حال مرا سرو چمن می‌داند که کشیدن نتوان پای به گل رفته فروی  
  گفتم از گریه مگر باز شود عقده‌ی دل آن هم از طالع برگشته گره شد به گلوی  
  همه تدبیر من این است که دیوانه شوم کودکان در پیم افتند به صد هایا هوی  
  راستی با خم ابروی تو نتوان گفتن جز حدیث دم شمشیر شه معرکه جوی  
  شرزه شیر صفت ناورد ملک ناصردین که به او می نشود شیر فلک روی به روی  
  کار فرمای شهان مرجع پیدا و نهان که خبر دارد از اوضاع جهان موی به موی  
  خوی او بخشش و دریا ز کفش در آتش شاه بخشنده نیامد به چنین بخشش و خوی  
  خسرو اگر نه فروغی سر تحسین تو داشت پس چرا هم سخن آرا شد و هم قافیه گوی