فخرالدین عراقی (غزلیات)/رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان

از ویکی‌نبشته
فخرالدین عراقی (غزلیات) از فخرالدین عراقی
(رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان)
  رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان  
  دست و پایی می‌زدم، تا بود جان شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان  
  شد دل بیچاره از دست وفات زیر پای هجر پست، اکنون تو دان  
  رفت عمری کمدی کاری ز من چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان  
  نیک نومیدم ز امید بهی حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان  
  از گل شادی ندیدم رنگ و بوی خار غم در جان شکست، اکنون تو دان  
  چون عراقی را ندادی ره به خود گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان