فخرالدین عراقی (غزلیات)/تنگ آمدم از وجود خود، تنگ

از ویکی‌نبشته
فخرالدین عراقی (غزلیات) از فخرالدین عراقی
(تنگ آمدم از وجود خود، تنگ)
  تنگ آمدم از وجود خود، تنگ ای مرگ، به سوی من کن آهنگ  
  بازم خر ازین غم فراوان فریاد رسم ازین دل تنگ  
  تا چند آخر امید یابیم؟ تا کی به امید بوی یا رنگ؟  
  کی بود که ز خود خلاص یابم فارغ گردم ز نام و از ننگ؟  
  افتادم در خلاب محنت افتان خیزان، چو لاشه‌ی لنگ  
  گر بر در دوست راه جویم یک گام شود هزار فرسنگ  
  ور جانب خود کنم نگاهی در دیده‌ی من فتد دو صد سنگ  
  ور در ره راستی روم راست چون در نگرم، روم چو خرچنگ  
  ور زانکه به سوی گل برم دست آید همه زخم خار در چنگ  
  دارم گله‌ها، ولی نه از دوست از دشمن پر فسون و نیرنگ  
  با دوست مرا همیشه صلح است با خود بود، ار بود مرا جنگ  
  این جمله شکایت از عراقی است کو بر تن خود نگشت سرهنگ