فخرالدین عراقی (غزلیات)/بیا، که بی‌رخ زیبات دل به جان آمد

از ویکی‌نبشته
فخرالدین عراقی (غزلیات) از فخرالدین عراقی
(بیا، که بی‌رخ زیبات دل به جان آمد)
  بیا، که بی‌رخ زیبات دل به جان آمد بیا، که بی‌تو همه سود من زیان آمد  
  بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت بیا، که بی‌تو دلم جمله در میان آمد  
  بیا، که خانه‌ی دل گرچه تنگ و تاریک است دمی برای دل ما درون توان آمد  
  بیا، که غیر تو در چشم من نیامد هیچ جز آب دیده که بر چشم من روان آمد  
  نگر هر آنچه که بر هیچکس نیامده بود برین شکسته دلم از غم تو آن آمد  
  دل شکسته‌ام آن لحظه دل ز جان برداشت که رسم جور و جفای تو در جهان آمد  
  ز جور یار چه نالم؟ که طالع دل من چنان که بخت عراقی است همچنان آمد