سنایی غزنوی (غزلیات)/ای نقاب از روی ماه آویخته

از ویکی‌نبشته
سنایی غزنوی (غزلیات) از سنایی غزنوی
(ای نقاب از روی ماه آویخته)
  ای نقاب از روی ماه آویخته صبح را با ماهتاب آمیخته  
  در خیال عاشقان از زلف و رخ صورت حال و محال انگیخته  
  آسمان خاک بیز از کوی تو سالها غربال دولت بیخته  
  عقل ترسا روح عیسی روی را در چلیپاهای زلف آویخته  
  از لطافت باد آب و آب باد هم برون برده ز سر هم ریخته  
  ای سنایی بهر خاک کوی تو ز آبروی و دین و دل بگریخته