کلیات سعدی/غزلیات/گر من ز محبتت بمیرم

از ویکی‌نبشته

۳۹۵– ط

  گر من ز محبتت بمیرم دامن بقیامتت بگیرم[۱]  
  از دنیی و آخرت گزیرست وز صحبت دوست ناگزیرم  
  ای مرهم ریش دردمندان درمان دگر نمی‌پذیرم  
  آنکس که بجز تو کس ندارد در هر دو جهان، من آن فقیرم[۲]  
  ای محتسب از جوان چه خواهی؟ من توبه نمیکنم که پیرم  
  یکروز کمان ابروانش می‌بوسم و گو بزن بتیرم  
  ای باد بهار عنبرین بوی در پای لطافت تو میرم  
  چون میگذری بخاک شیراز گو من بفلان زمین اسیرم  
  در خواب نمیروم که بیدوست پهلو نه خوشست بر حریرم  
  ای مونس روزگار سعدی رفتی و نرفتی از ضمیرم  


  1. باتفاق نسخ قدیم، و در نسخ چاپی «نگیرم» و ظاهراً صحیح‌تر است.
  2. منِ فقیرم.