کلیات سعدی/غزلیات/چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت

از ویکی‌نبشته

۱۳۲– ق

  چو ابر زلف تو پیرامن قمر میگشت ز ابر دیده کنارم باشک تر میگشت  
  ز شور عشق تو در کام جان خستهٔ من جواب تلخ تو شیرین‌تر از شکر میگشت  
  خوی عذار تو بر خاک تیره میافتاد[۱] وجود مرده ازان آب جانور میگشت  
  اگر مرا بزر و سیم دسترس بودی ز سیم سینهٔ تو کار من چو زر میگشت  
  دل از دریچهٔ فکرت بنفس ناطقه داد نشان حالت زارم که زارتر میگشت  
  ز شوق روی تو اندر سر قلم سودا فتاد و چون من سودازده بسر میگشت  
  ز خاطرم غزلی سوزناک روی نمود که در دماغ فراغ من اینقدر میگشت  


  1. چون میریخت.