کلیات سعدی/غزلیات/هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست

از ویکی‌نبشته

۱۱۹– خ

  هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست پنجه با زورآوران[۱] انداختن فرهنگ نیست  
  درِ که خواهم بستن آن دل کز وصالت برکنم چون تو در عالم نباشد ور نه عالم تنگ نیست  
  شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست صنع را آیینهٔ باید که بر وی زنگ نیست  
  با زمانی دیگر انداز ایکه پندم میدهی کاینزمانم گوش بر چنگست و دل در چنگ نیست  
  گر ترا کامی برآید دیر زود از وصل یار بعد ازان نامت برسوائی برآید ننگ نیست  
  سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست  
  گر ترا آهنگ وصل ما نباشد گو مباش[۲] دوستانرا[۳] جز بدیدار تو هیچ آهنگ نیست  
  ور بسنگ از صحبت خویشم برانی عاقبت خود دلت بر من ببخشاید که آخر[۴] سنگ نیست  
  سعدیا نامت برندی در جهان افسانه شد از چه میترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست[۵]  


  1. آزما.
  2. شکل غلط قبلی: گر آهنگ ترا وصل...
  3. بندگان را.
  4. اگر خود.
  5. شکل غلط قبلی: بعد از سیاهی رنگینست