کلیات سعدی/غزلیات/ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی

از ویکی‌نبشته
غزلیات از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی

۶۳۷ – ب

  ندانم از من خسته جگر چه میخواهی؟ دلم بغمزه ربودی دگر چه میخواهی؟  
  اگر تو بر دل آشفتگان ببخشائی ز روزگار من آشفته‌تر چه میخواهی؟  
  بهرزه عمر من اندر سر هوای[۱] تو شد جفا ز حد بگذشت ای پسر چه میخواهی؟  
  ز دیده و سر من آنچه اختیار تواست[۲] بدیده هرچه تو گوئی بسر چه میخواهی؟  
  شنیده‌ام که ترا التماس شعر رهیست تو کان شهد[۳] و نباتی شکر چه میخواهی؟  
  بعمری از رخ خوب تو برده‌ام[۴] نظری کنون غرامت آن[۵] یکنظر چه میخواهی؟  
  دریغ نیست ز تو هرچه هست سعدی را وی آن کند که تو گوئی دگر چه میخواهی؟  

  1. وفای.
  2. کنی.
  3. قند.
  4. از رخ خوب تو کرده‌ام.
  5. غرامتم از.