کلیات سعدی/غزلیات/مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد

از ویکی‌نبشته

۱۵۸– ب

  مویت رها مکن که چنین بر هم[۱] اوفتد کاشوب حُسن روی تو در عالم اوفتد  
  گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنی‌آدم اوفتد  
  افتادهٔ تو شد دلم ایدوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد  
  در رویت آنکه تیغ نظر میکشد بجهل[۲] مانند من بتیر بلا محکم اوفتد  
  مشکن دلم که حقهٔ راز نهان تست ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد  
  وقتست اگر بیائی[۳] و لب بر لبم نهی چندم بجستجوی تو دم بر دم اوفتد  
  سعدی صبور باش برین ریش دردناک باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد  


  1. درهم.
  2. در رویت آن ضعیف که تیغ نظر کشد.
  3. درآئی.