کلیات سعدی/غزلیات/مرا تا نقره باشد می‌فشانم

از ویکی‌نبشته

۴۱۹– ط

  مرا تا نقره باشد میفشانم ترا تا بوسه باشد میستانم  
  و گر فردا بزندان می‌برندم بنقد این ساعت اندر بوستانم[۱]  
  جهان بگذار تا بر من سر آید که کام دل تو بودی از جهانم  
  چه دامنهای گل باشد درین باغ اگر چیزی نگوید باغبانم  
  نمیدانستم از بخت همایون که سیمرغی فتد در آشیانم  
  تو عشق آموختی در شهر ما را بیا تا شرح آن هم بر تو خوانم  
  سخنها دارم از دست تو در دل ولیکن در حضورت بیزبانم  
  بگویم تا بداند دشمن و دوست که من مستی و مستوری ندانم  
  مگو سعدی مراد خویش برداشت اگر[۲] تو سنگدل من مهربانم  
  اگر تو سرو سیمین تن بر آنی که از پیشم برانی، من بر آنم  
  که تا باشم خیالت می‌پرستم و گر رفتم سلامت میرسانم  

  1. امشب حالیا در بوستانم.
  2. که گر.