کلیات سعدی/غزلیات/عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم

از ویکی‌نبشته

۴۴۱ – ط

  عهد کردیم که بیدوست بصحرا نرویم بی تماشاگه رویش بتماشا نرویم  
  بوستان خانه عیشست و چمن کوی نشاط تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم  
  دیگران با همه کس دست در آغوش کنند[۱] ما که بر سفرهٔ خاصیم بیغما نرویم  
  نتوان رفت مگر در نظر[۲] یار عزیز ور تحمل نکند زحمت ما تا نرویم  
  گر بخواری ز در خویش براند ما را بامیدش[۳] بنشینیم و بدرها نرویم  
  گر بشمشیر احبا تن ما پاره کنند بتظلم[۴] بدر خانهٔ اعدا نرویم  
  پای گو بر سر و بر دیدهٔ ما نه چو بساط که اگر نقش بساطت[۵] برود ما نرویم  
  بدرشتی و جفا[۶] روی مگردان از ما که بکشتن برویم از نظرت یا نرویم  
  سعدیا شرط وفاداری لیلی آنست که اگر مجنون گویند بسودا نرویم  


  1. دیگران دست در آغوش کنند با همه کس.
  2. قدم.
  3. برانی ما را بامیدت.
  4. بشکایت.
  5. بساطش.
  6. گو بتندی و جفا.