کلیات سعدی/غزلیات/عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

از ویکی‌نبشته

۳۸۰– ب

  عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم شاکر نعمت و پروردهٔ احسان بودم  
  چکند بنده که بر جور تحمل نکند؟ بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم  
  خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد که سر سبزه و پروای گلستان بودم[۱]  
  روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل عجب ار قدر نبود آنشب و نادان بودم  
  گر بعقبی درم از حاصل دنیا پرسند گویم آنروز که در صحبت جانان بودم  
  که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم؟ بوصالت که نه مستوجب هجران بودم  
  خرّم آنروز که بازآئی و سعدی گوید آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم  


  1. در بعضی از نسخ این بیت افزوده شده
      چون قلم بر سرم از سرزنش دشمن و دوست تیغ میآمد و من بر خط فرمان بودم