کلیات سعدی/غزلیات/صاحب نظر نباشد در بند نیک نامی

از ویکی‌نبشته

۶۰۰ – ط

  صاحب نظر نباشد دربند نیکنامی خاصان خبر ندارند از گفتگوی عامی  
  ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش خوش دانهٔ ولیکن بس بر کنار دامی  
  حور از بهشت بیرون ناید تو از کجائی مه بر زمین نباشد[۱] تو ماهرخ کدامی؟  
  دیگر کسش نبیند در بوستان خرامان گر سرو بوستانت بیند که میخرامی  
  بدر تمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی  
  طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد گر پسته‌ات ببیند وقتی که در کلامی  
  در حسن بی‌نظیری در لطف بینهایت در مهر بی‌ثباتی در عهد بیدوامی  
  لایقتر از امیری در خدمتت امیری خوشتر ز پادشاهی در حضرتت غلامی[۲]  
  ترک عمل بگفتم ایمن[۳] شدم ز عزلت بی‌چیز را نباشد اندیشه از حرامی  
  فردا بداغ دوزخ ناپختهٔ بسوزد کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی  
  هر لحظه سر بجائی بر میکند خیالم تا خود چه بر من آید زین منقطع لگامی  
  سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی از سنگ غم نباشد بعد از شکسته جامی  

  1. نتابد.
  2. در نسخ قدیمی و معتبر باتفاق «در خدمت اسیری» «و در حضرت غلامی». بعضی نسخ متأخر و نسخ چاپی مطابق متن است.
  3. و ایمن.