کلیات سعدی/غزلیات/سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

از ویکی‌نبشته

۹۱– ط

  سفر دراز نباشد بپای طالب دوست که زندهٔ ابدست آدمی که کشتهٔ اوست  
  شرابخوردهٔ معنی چو در سماع آید چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست  
  هر آنکه با رخ منظور ما نظر دارد بترک خویش بگوید که خصم عربده جوست  
  حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر که قطره قطرهٔ باران چون با هم آمد جوست  
  نمیرود که کمندش همی برد مشتاق چه جای پند نصیحت‌کنان بیهده گوست؟  
  چو در میانهٔ خاک اوفتادهٔ بینی از آن بپرس که چوگان ازو مپرس[۱] که گوست  
  چرا و چون نرسد بندگان مخلص را رواست گر همه بد میکنی بکن که نکوست  
  کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر؟ کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست؟  
  بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم که دل بغمزهٔ خوبان مده که سنگ و سبوست  
  هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را بدوستی که نگوید بجز حکایت دوست  
  بآب دیدهٔ خونین نبشته قصهٔ عشق[۲] نظر بصفحهٔ اول مکن که تو بر توست  


  1. در بیشتر نسخه‌ها: ازو مپرس که چوگان ازو بپرس که کوست.
  2. صورت او.