کلیات سعدی/غزلیات/سرو سیمینا به صحرا می‌روی

از ویکی‌نبشته

۶۳۲ – ط

  سرو سیمینا بصحرا میروی نیک بدعهدی که بیما میروی  
  کس بدین شوخی و رعنائی نرفت خود چنینی یا بعمدا میروی  
  روی پنهان دارد از مردم پری تو پری روی آشکارا میروی  
  گر تماشا میکنی در خود نگر یا بخوشتر زین تماشا میروی؟  
  مینوازی بنده را یا میکشی؟ می‌نشینی یکنفس یا میروی؟  
  اندرونم با تو میآید ولیک خائفم گر دست غوغا میروی (؟)  
  ما خود اندر قید فرمان توایم تا کجا دیگر بیغما میروی؟  
  جان نخواهد بردن از تو هیچ دل[۱] شهر بگرفتی بصحرا میروی  
  گر قدم بر چشم من خواهی نهاد دیده بر ره مینهم تا میروی  
  ما بدشنام از تو راضی گشته‌ایم وز دعای ما بسودا میروی  
  گرچه آرام از دل ما میرود همچنین میرو که زیبا میروی  
  دیدهٔ سعدی و دل همراه تست تا نپنداری که تنها میروی  


  1. از دست تو هیچ.