کلیات سعدی/غزلیات/روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی

از ویکی‌نبشته

۶۲۴ – ط

  روزی بزنخدانت[۱] گفتم به سیمینی گفت ار نظری داری ما را به ازین بینی  
  خورشید و گلت خوانم هم ترک ادب باشد چرخ مه و خورشیدی باغ گل و نسرینی  
  حاجت بنگاریدن نبود رخ زیبا را تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی  
  بر بستر هجرانت شاید که نپرسندم[۲] کس سوخته خرمن را گوید بچه غمگینی؟  
  بنشین که فغان از ما برخاست در ایامت بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی[۳]  
  گر بندهٔ خود خوانی افتیم بسلطانی ور روی بگردانی رفتیم بمسکینی  
  کس عیب نیارد گفت آنرا که تو بپسندی کس رد نتواند کرد آنرا که تو بگزینی  
  عشق لب شیرینت روزی بکشد سعدی فرهاد چنین کشتست آنشوخ بشیرینی  


  1. بزنخدانش.
  2. بینند و نپرسندم.
  3. هر جای که بنشینی.