کلیات سعدی/غزلیات/دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر

از ویکی‌نبشته

۳۰۷– خ

  دل برگرفتی از برم ایدوست دست گیر کز دست میرود سرم ایدوست دست گیر  
  شرطست دستگیری درمندگان و من هر روز ناتوان ترم ایدوست دست گیر  
  پایاب نیست بحر غمت را و من غریق خواهم که سر برآورم ایدوست دست گیر  
  سر می‌نهم که پای برآرم ز دام عشق وین کی شود میسرم ایدوست دست گیر[۱]  
  دل جان همی‌سپارد و فریاد میکند کاخر بکار تو دَرَم ایدوست دست گیر  
  راضی شدم بیکنظر اکنون که وصل نیست آخر بدین محقرم ایدوست دست گیر  
  از دامن تو دست ندارم که دست نیست بر دستگیر دیگرم ایدوست دست گیر  
  سعدی نه بارها بتو برداشت دست عجز یکبارش از سر کرم ایدوست دست گیر  


  1. در یک نسخه این بیت نیز هست:
      دست از بزر رسد بوصال تو در رسد چون دست نیست بر زرم ایدوست دست گیر