کلیات سعدی/غزلیات/خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست

از ویکی‌نبشته

۴۹– ط

  خرّم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست  
  من در اینجای همین صورت بیجانم و بس دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست  
  تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست  
  آخر ای باد صبا بوئی اگر میآری سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست  
  درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست  
  نکند میل دل من بتماشای چمن که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست  
  سعدی این منزل ویران چکنی؟ جای تو نیست رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست