کلیات سعدی/غزلیات/ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت

از ویکی‌نبشته

۱۴۲– ط

  ای کسوت زیبائی بر قامت چالاکت زیبا نتواند دید الّا نظر پاکت  
  گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم باشد که گذر باشد یکروز بر آن خاکت  
  دانم که سرم روزی در پای تو خواهد شد هم در تو گریزندم[۱] دست من و فتراکت  
  ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت  
  گفتم که نیاویزم با مار سر زلفت بیچاره فروماندم پیش لب ضحاکت  
  مه روی بپوشاند خورشید خجل ماند گر پرتو روی افتد بر طارم افلاکت  
  گر جمله[۲] ببخشائی فضلست بر اصحابت ور جمله[۲] بسوزانی حکمست بر املاکت  
  خون همه کس ریزی از کس نبود بیمت جرم همه کس بخشی از کس نبود باکت  
  چندان که جفا خواهی میکن که نمیگردد غم گرد دل سعدی با یاد طربناکت  

  1. هم در تو گریزم پس.
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ گر زانکه.