کلیات سعدی/غزلیات/این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست

از ویکی‌نبشته

۱۰۰– ب

  این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست  
  دل زنده میشود بامید وفای یار جان رقص میکند بسماع کلام دوست  
  تا نفخ صور باز نیاید بخویشتن هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست  
  من بعد ازین اگر بدیاری سفر کنم هیچ ارمغانئی نبرم جز سلام دوست  
  رنجور عشق به نشود جز ببوی یار ور رفتنیست جان ندهد جز بنام دوست  
  وقتی امیر مملکت خویش بودمی اکنون باختیار و ارادت غلام دوست  
  گر دوست را بدیگری از من فراغتست من دیگری ندارم قائم‌مقام دوست  
  بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای هم چاره آنکه سر بنهی زیر بام دوست  
  درویش را که نام برد پیش پادشاه؟ هیهات از افتقار من و احتشام دوست  
  گر کام دوست کشتن سعدیست باک نیست اینم حیات بس که بمیرم بکام دوست