کلیات سعدی/غزلیات/اتفاقم به سر کوی کسی افتادست

از ویکی‌نبشته

۵۸– ط

  اتفاقم بسر کوی کسی افتادست که در آن کوی چو من کشته[۱] بسی افتادست  
  خبر ما برسانید بمرغان چمن که هم‌آواز شما در قفسی افتادست  
  بدلارام بگو ای نفس باد سحر کار ما همچو سحر با نفسی افتادست  
  بند بر پای[۲] تحمل چکند گر نکند[۳]؟ انگبینست که در وی مگسی افتادست  
  هیچکس عیب هوس باختن ما نکند مگر آن کس که بدام هوسی افتادست  
  سعدیا حال پراکندهِ گوی آن داند که همه عمر بچوگان کسی افتادست  


  1. خر و بار.
  2. پای‌بند تو.
  3. روی شیرین چه توان گفت برو خال سیاه.