کلیات سعدی/غزلیات/آن ماه دوهفته در نقابست
۵۲– ط
آن ماه دو هفته در نقابست | یا حوری دست در خضابست | |||||
وان وسمه بر ابروان دلبند | یا قوس قزح بر آفتابست |
* * *
سیلاب ز سر گذشت یارا | ز اندازه بدر مبر جفا را | |||||
باز آی که از غم تو ما را | چشمی و هزار چشمه آبست |
* * *
تندی و جفا و زشتخوئی | هر چند که میکنی نکوئی | |||||
فرمان برمت بهرچه گوئی | جان بر لب و چشم[۱] بر خطابست |
* * *
ای روی تو از بهشت بابی | دل بر نمک لبت کبابی | |||||
گفتم بزنم بر آتش آبی | وین آتش دل نه جای[۲] آبست |
* * *
صبر از تو کسی نیاورد تاب | چشمم ز غمت نمیبرد خواب | |||||
شک نیست که بر ممرّ سیلاب | چندانکه بنا کنی خرابست |
* * *
ای شهرهٔ شهر و فتنهٔ خیل | فی منظرک النهار و اللیل | |||||
هر کو نکند بصورتت میل | در صورت آدمی دوابست |
* * *
ای داروی دلپذیر دردم | اقرار ببندگیت کردم | |||||
دانی که من از تو برنگردم | چندانکه خطا کنی صوابست |
* * *
گرچه تو امیر و ما اسیریم | گرچه تو بزرگ و ما حقیریم | |||||
گرچه تو غنیّ و ما فقیریم | دلداری دوستان ثوابست |
* * *
ای سرو روان و گلبن نو | مه پیکر[۳] آفتاب پرتو | |||||
بستان و بده بگوی و بشنو | شبهای چنین نه وقت خوابست |
* * *
امشب شب خلوتست تا روز | ای طالع سعد و بخت فیروز | |||||
شمعی بمیان ما برافروز | یا شمع مکن[۴] که ماهتابست |
* * *
ساقی قدحی قلندری وار | درده بمعاشران هشیار | |||||
دیوانه بحال خویش بگذار | کاین مستی ما نه از شرابست |
* * *
باد است غرور زندگانی | برقست لوامع جوانی | |||||
دریاب دمی که میتوانی | بشتاب که عمر در شتابست |
* * *
این گرسنه گرگ بی ترحم | خود سیر نمیشود ز مردم | |||||
ابنای زمان مثال گندم | وین دور[۵] فلک چو آسیابست |
* * *
سعدی تو نه مرد وصل اوئی | تا لاف زنی و قرب جوئی | |||||
ای تشنه بخیره چند پوئی؟ | کاین ره که تو میروی سرابست |