دیوان شمس/یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند)
  یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند دیوانگان بندی زنجیرها دریدند  
  بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند  
  جان‌های جمله مستان دل‌های دل پرستان ناگه قفس شکستند چون مرغ برپریدند  
  من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند  
  مستان سبو شکستند بر خنب‌ها نشستند یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند  
  آن را که جان گزیند بر آسمان نشیند او را دگر کی بیند جز دیده‌ها که دیدند  
  یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند