دیوان شمس/عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد)
  عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد  
  دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد  
  جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد  
  خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد کب از جوار آتش همطبع آتش آمد  
  جان و دل فرشته جفت هوای حق شد گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد  
  نر باش و صیقلی کن دل را و نقش برخوان بی نقش و بی‌جهات این شش سو منقش آمد  
  آن لعل را در آخر در جیب خویش یابی بر جیب پاک جیبان نورش مر شش آمد  
  ز افیون شربت او سرمست خفت بدعت ز استون رحمت او دولت منعش آمد  
  ای هوشمند گوشی کو را کشید دستش وی روسپید رویی کز وی مخمش آمد  
  خاموش پنج نوبت مشنو ز آسمانی کان آسمان برون این پنج و این شش آمد