دیوان شمس/اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد)
  اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد  
  هزاران عاشق داری به جان و دل نگرانت که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد  
  ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لیمان که آنچ رشک شهان شد گدا امید چه دارد  
  عجب مدار ز مرده که از خدا طلبد جان عجب مدار ز تشنه که دل به آب سپارد  
  عجب مدار ز کوری که نور دیده بجوید و یا ز چشم اسیری که اشک غربت بارد  
  ز بس دعا که بکردم دعا شدست وجودم که هر که بیند رویم دعا به خاطر آرد  
  سلام و خدمت کردم مرا بگفت که چونی مهم مس چه برآید چو کیمیا نگذارد  
  چگونه باشد صورت به وفق فکر مصور چگونه می‌شود انگور گر کفش نفشارد