دیوان حافظ/دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد

از ویکی‌نبشته
۱۳۶  دست در حلقهٔ آن زلف دوتا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد  ۱۰۴
  آنچه سعیست من اندر طلبت بنمایم این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد  
  دامن دوست بصد خون دل افتاد بدست بفسوسی که کند خصم رها نتوان کرد  
  عارضش را بمثل ماه فلک نتوان گفت نسبت دوست بهر بی سر و پا نتوان کرد  
  سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد  
  نظر پاک تواند رُخ جانان دیدن که در آیینه نظر جز بصفا نتوان کرد  
  مشکل عشق نه در حوصلهٔ دانش ماست حلّ این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد  
  غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد  
  من چگویم که تو را نازکی طبع لطیف تا بحدّیست که آهسته دعا نتوان کرد  
  بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست  
  طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد