دیوان حافظ/دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

از ویکی‌نبشته
۵  دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا  ۱۰
  کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینم دیدار آشنا را  
  ده روز مهر گردون افسانه است و افسون نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا  
  در حلقهٔ گُل و مل خوش خواند دوش بلبل هاتِ الصّبوح هبّوا یا ایّها السکارا  
  ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت روزی تفقّدی کن درویش بینوا را  
  آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست با دوستان مروّت با دشمنان مدارا  
  در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را  
  آن تلخ‌وش که صوفی اُم‌الخبائثش خواند اَشهی لنا و اَحلی من قبلة العذارا  
  هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را  
  سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او مومست سنگ خارا  
  آیینهٔ سکندر جام میست بنگر تا بر تو عرضه دارد[۱] احوال ملک دارا  
  خوبان پارسی‌گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را  
  حافظ بخود نپوشید این خرقهٔ می آلود  
  ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را  

  1. در نسخهٔ (خ) بتصحیح الحاقی: دارم.