تحفه اثنا عشریه/باب چهارم

از ویکی‌نبشته

باب چهارم در اقسام اخبار شیعه و احوال رجال اسانید ایشان

اصول اقسام خبر نزد اینها چهار است صحیح و حسن و موثق و ضعیف صحیح آنست که روایت او متصل شود بمعصوم به وساطه عدل امامی و موافق این تعریف که خود ایشان کرده اند مرسل و منقطع داخل صحیح نیست زیرا که اتصال ندارد حالانکه در اطلاقات خود مرسل و منقطع را صحیح خوانند چنانچه گویند روی ابن ابی عمیر فی الصحیح کذا و فی صحیحه ابن ابی عمیر کذا و عدالت را نیز در اطلاق صحیح اعتبار نمیکنند حالانکه درین تعریف مأخوذ است پس روایت مجهول الحال را صحیح میگویند مثل حسین بن الحسن بن ابان که او مجهول الحال است نص علیه الحلی فی المنتهی و تقی الدین بن داود در خلاصه گفته است که طریق الفقیه الی معاویة بن میسرة و الی عائد الأحمسی و الی خالد بن نجیح و الی عبد الأعلی صحیحه حالانکه سه کس اول را کسی بتوثیق و جرح یاد نه کرده و چهارم را خود البته توثیق نکرده اند بلکه امامی بودن راوی را نیز در اطلاق صحیح نزد ایشان اعتبار نیست پس جمیع قیود تعریف را اغفال و اهمال نموده اند تفضیلش انکه روایت حس بن سماعه را صحیح گفته اند و او از واقفیه بود و تعصب تمام داشت و در تکذیب امام وقف وقت می نمود در دعوای امامت و نیز تصحیح میکنند روایت ابان بن عثمان را که قطحی بود منکر امام وقت و قائل به امامت غیر او و نیز تصحیح میکنند روایت علی بن فضال و عبدالله بن بکیر را حالانکه هر دو فاسد المذهب اند و عجب آنست که این امور را علماء ایشان در احوال رجال خود می نویسند و باز روایات این قسم اشخاص را توثیق و تصحیح هم می نمایند به اتفاق ابن مطهر حلی در خلاصه الاقوال گوید علی بن فضال کان فقیها بالکوفة وجههم وثقتهم وعارفهم بالحدیث و نجاشی گوید لم اعتزله علی ندله پس اخبار این جماعه موافق قاعده ایشان باید که موثق باشند نه صحاح زیرا که در صحیح امامی بودن راوی شرط است محض عدالت کفایت نمیکند و نیز حکم کنند به صحت حدیث کسی که معصوم در حق او دعای بد و لعن فرموده یا أخزاه الله و قاتله الله و امثال این کلمات ارشاد نموده و حکم به فساد عقیده او و اظهار بیزاری و برائت ازو کرده و نیز تصحیح میکنند روایت کسی را که بر امام وقت دروغ بسته و امام او را در روایت از خود تکذیب نموده بلکه خود هم اعتراف بکذب خود نموده و نیز تصحیح میکنند روایات مجسمه و مشبهه مصرحه را که اعتقاد جسمیت حق تعالی و اثبات مکان و جهه برای او نمایند و او را ذی شکل و صوره دانند و انکار صفات او تعالی در ازل کنند و تجویز بدا بر او می نمایند و این همه موجب کفر است بالاجماع و روایت کافر مسموع نیست چه جای صحت و نیز حدیث اطلاق کنند بر آنچه در رقاع یافته اند که آن را ابن بابویه قمی اظهار نموده و نیز روایت کنند از خطوطی که آن را خطوط ائمه دانند و این روایت را ترجیح دهند بر روایات صحیحه الاسناد خود در عمل ابن بابویه برین معنی نص نموده چنانچه بیاید ان شاءالله تعالی و نیز صحیح اطلاق کنند بر روایات آنکس که افشاء سر امام نموده و خیانت در امانت او بکار برده مثل ابی بصیر و سیجئ حاله ان شاءالله تعالی و نیز اطلاق کنند بر خبر کاذب الاسناد که راوی سماع آن خبر از شخصی دارد و نسبت میکند او را به پدر او یا جد او و نیز اطلاق کنند بر خبر کسی که اجماع دارند بر آنکه مجهول الحال است مثل حسن بن ابان که ابن مطهر در منتهی و مختلف و شیخ مقتول در دروس خبر او را صحیح گفته اند و بر خبر کسی که او را تضعیف کرده اند مثل مخبر ابن سنان که او را بشدت ضعیف میدانند و مع هذا بر اخبار او اعتماد میکنند و نیز صحیح میدانند روایت کسی را که مدعی سفاره باشد در میان امام و شیعه او بلا شاهد و دلیل بلکه هر که دعوای رویت صاحب الامر کند و امامی عدل باشد که مدعی سفاره نشود خبر او را نیز صحیح دانند مثل ابن مهریار و داود جعفری این است حال حدیث صحیح ایشان که اقوا و اعلاء اقسام است اما حسن پس او را تعریف کرده اند که هو ما اتصل روایته الی معصوم بامامی ممدوح من غیر نص علی عدالته پس درینجا هم می باید که مرسل و منقطع حسن نباشد حالانکه بر مرسل و منقطع اطلاق حسن نزد ایشان شایع و ذایع است چنانچه فقهاء اینها تصریح کرده اند که روایت زراره در مفسد حج چون قضا کند او را حسن است با آنکه منقطع است و این حادثه در اخبار ایشان پر بی نهایت است و نیز اطلاق حسن کنند بروایات کسانی که بمدح مذکور نشده اند ابن مطهر گوید طریق الفقیه الی منذر بن جبر حسن حالانکه منذربن جبر را کسی ازین فرقه مدح نه کرده و مثله طریق الفقیه الی ادریس بن زید و روایات واقفیه را که امامی نبودن ایشان اظهر من الشمس است نیز حسن گویند مثل طریق الفقیه الی سماعه ابن مهران مع أنه واقفی و اما موثق که آنرا قوی نیز گویند پس تعریف او اینست که ما دخل فی طریقه من نص الصحاب علی توثیقه مع فساد عقیدته مع سلامة باقی الطریق عن الضعیف و درینجا نیز ایشان را خبط واقع شده پس اطلاق موثق کنند بر طریق ضعیف پس خبری که او را سکونی از ابی عبدالله عن امیر المؤمنین روایت کرده و عنقریب خواهد آمد او را موثق گفته اند حالانکه ضعیف است به اجماع اینفرقه و به روایت نوح بن دراج و ناحیه بن عماره صیداوی و احمد بن عبدالله بن جعفر حمیری اطلاق قوی میکنند حالانکه اینها امامیان اند نه ممدوح و نه مذموم و اما ضعیف پس تعریف او آنست که ما اشتمل طریقه علی مجروح بالفسق ونحوه أو مجهول الحال و نیز نزد ایشان عمل بصحیح واجب است من غیر اختلاف حالانکه در بعضی جاها بزعم خود صحیح روایت کنند و بر آن عمل نه کنند بشذوذ آن حالانکه او مؤید است ب اخباردیگر که صحیح اند مثل ما رواه سعد بن ابی خلف عن أبی الحسن الکاظم علیه السلام قال سألته عن ابنة الابنة وجد فقال للجد السدس والباقی لبنات الابنة و این خبر صحیح است نزد ایشان و جماعه کثیر از امامیه بطریق مختلفه روایت کرده اند مؤید آن را منها ما روی علی بن الحسین بن رقاط رفعه الی ابی عبدالله قال الجدة لها السدس مع ابنتها ومع ابنة ابنتها و منها ما روی زرارة عن أبی جعفر قال إن رسول الله (ص) أطعم الجدة السدس ولم یفرض لها الله شیئا وهذا خبر موثق ومنها ما رواه إسحاق بن عمار عن ابی عبدالله فی أبوین وجدة لأم قال للأم السدس وللجدة السدس وما بقی وهو الثلثان للأب و در وجوب عمل بحسن در میان ایشان اختلاف است بعضی عمل بآن مطلقا واجب کنند مانند صحیح شیخ الطائفه همین مذهب را اختیار نموده و بعضی منع کنند مطلق و هم الأکثرون و بعضی تفصیل کنند و گویند اگر مضمون آن خبر مشهور باشد بین الاصحاب عمل بآن واجب است و الا نه و موثق و ضعیف را نیز درین حکم داخل کنند فخرالدین بن جمال الدین بن مطهر بهمین رفته چنانچه در معتبر تنصیص کرده و شیخ مقتول محمد بن مکی که تلمیذ اوست نیز بهمین تصریح نموده است و اکثر علماء ایشان عمل را بموثق جایز نداشته اند با وصف آنکه روایات مثل ابن بکیر و ابن فضال را صحیح دانند و واجب العمل شناسند کما سلف و فخر الدین مذکور و تلمیذ او عمل را بآن نیز واجب دانند بشرطیکه معتضد بشهرت شده باشد و تدوین و روایت او بلفظ واحد یا الفاظ متقاربه رایج و کثیر باشد و فتوی بمضمون آن نیز در علماء رواج یافته باشد پس اکثر احادیث اهل سنت که در کتب ایشان مدون است و مشهور و مفتی به واجب العمل خواهد بود و متأخرین ایشان عمل بضعیف نیز جایز دارند چون معتضد بشهرت شده باشد و شیخ الطائفه روایت فساق عمل جوارح را قابل عمل داند و اعتضاد شهرت را نیز شرط نکند و کلینی روایت بعضی کسانی که او را از اصحاب ائمه می شمارند که منکرامامت آن امام باشد قابل عمل میداند حالانکه اونزد ایشان کافر است خصوصا چون او را امام دعوت نموده باشد و او ابا آورده و قبول نکرده درینجا باید دانست که اکثر علماء شیعه در زمان سابق بمرویات اصحاب خود بدون تحقیق و تفتیش عمل می کردند و تمیز رجال اسناد اصلا در ایشان نبود و کتابی در ذکر احوال رجال و جرح وتعدیل نداشتند و این حالت ایشان مستمر ماند تا آنکه کشی در سنه چهار صد تقریبا کتابی در أسماء الرجال وأحوال رواة تصنیف کرد و آن کتاب بغایت مختصر بود و غیر از حیرت و تشویش نمی افزود زیرا که اخبار متعارضه در جرح و تعدیل وارد نموده و ترجیح یکی بر دیگری او را میسر نیامده پس حال رجال ایشان مشتبه شد و بعد ازوی غضائری در ضعفا تکلم کرد و نجاشی و ابوجعفر طوسی در جرح و تعدیل کتابها نوشتند و جمال الدین بن طاؤس و ابن مطهر و تقی الدین بن داود نیز درین باب دفاتر سیاه کردند لیکن همه اینها توجیه تعرض مدح و قدح را اهمال و اغفال نموده و ترجیح احد الطرفین بدلیل قوی ایشان را میسر نیامده لهذا صاحب درایه انصاف داده تقلید اینها را در باب جرح و تعدیل منع نموده و گفته که در اکثر مواضع نزد اینها تعدیل حاصل میشود و بچیزیکه اصلا قابل تعدیل نیست چنانچه بعد از مطالعه کتب اینها خصوصا الاقوال که خلاصه تمام دفاتر مبسوطه ایشان است در علم رجال ظاهر میشود پس هنوز هم نزد ایشان احوال رجال خود منقح نیست و اشتباه مرتفع نشده و عجب آنست که علماء رجال ایشان اکثر اسما را تصحیف نمودند و حال خبر به این سبب به اشتباه انجامیده مثل ابو نصیر بنون بأبو نصیر بباء موحدة و مراجم برا وجیم بمزاحم بزا وحا پس مقبول الروایه از غیر مقبول الروایه نزد ایشان متمیز نمی شود و ابن المطهر رئیس المصحفین است اسماء بسیار را تصحیف نموده و هر که صدق این مقال و شاهد این حال را خواهان باشد باید که خلاصه الاقوال ابن مطهر یکجانب بگذارد و ایضاح الاشتباه یکجانب و اختلافی که فیما بینهما واقع است به بیند تا عجایب قدرت الهی را تماشا نماید و تقی الدین بن داود برین خبط و اشتباه متنبه شده و هر واحد را درجاهای تخطیه نموده و بزعم خود اصلاح داده و هنوز هم جای گرفت و گیر در مواضع بسیار باقی است و اصل اینست که اخباریین ایشان خیلی مغفل و متساهل بوده اند. مصرع:

ولن یصلح العطار ما أفسد الدهر

تعین مفترق و متفق در میان ایشان اصلا رواج نداشت بسا که یک راوی را با راوی دیگر شرکت و اتفاق در اسم خود و اسم پدر خود واقع شده و اخباریین ایشان همان اسماء مشترکه در روایت بی تمیز بعلامتی که فارق باشد میان هر دو ذکر نمایند پس ثقه با غیر ثقه مشتبه شود و مقبول الروایه بامردود الروایه در یک کسوت بر آید مثلا جمیع اخباریین ایشان از محمد بن قیس مطلقا روایت میکنند و این نام مشترک است در میان چهار کس دو کس از آنها نزد ایشان ثقه اند محمد بن قیس الأسدی المکنی بأبی نصر ومحمد بن قیس البجلی المکنی بأبی عبدالله و یک کس ممدوح من غیر توثیق و هو محمد بن قیس الأسدی مولی بنی نصر و یک کس ضعیف است جدا و هو محمد بن قیس المکنی بأبی احمد و ابن بابویه از همین شخص اخیر بسیار روایت کند و مطلق آرد بی تمیز پس مردم را التباس واقع شود و شیخ الطائفه ابوجعفر طوسی نیز درین اغفال و اهمال شیخ المغفلین است و دیگران نیز به دستور عمل می نمایند و باین اسباب روایات ایشان نزد خود ایشان هم قابل اعتماد نمانده و نیز گاهی خبری موثق وارد می شود و بروی عمل نمیکنند بعلت آنکه موثق است مثل آنچه سکوتی از أبی عبدالله علیه السلام روایت کرده قال قال أمیرالمؤمنین علیه السلام بعثنی رسول الله (ص) فقال "یا علی لا تقاتلن احدا حتی تدعوه وایم الله لأن یهدی الله علی یدیک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس وغربت ولک ولاؤه یا علی" ترجمه [...] پس این خبر موثق است و بران عمل نمیکنند از آنکه موثق است و بر روایت ضعیف عمل میکنند حالانکه ضعیف در درجه پائین تر است از موثق به اجماع اینها مثال این خبر این است روی عبید بن زراره عن أبی عبدالله علیه السلام أنه سئل عن الصبی یزوج الصبیة هل یتوارثان فقال نعم إذا کان أبواهما زوجاهما ترجمه [...] و این خبر به اجماع فرقه ضعیف است لأن فی طریقه القاسم بن سلیمان وهو مجهول العدالة وقد عمل به الأصحاب کلهم ترجمه [...] و سابق گذشت که شیخ الطائفه درین باب توسعه بسیار نمود و عمل بهر حدیث ضعیف جایز بگذار بلکه واجب شمرده و دلیل آورده که خبر عمرو بن حنظلة فی المتخاصمین من أصحابهم وأمرهما بالرجوع إلی رجل منهم معمول به است نزد جمیع فرقه و آن خبر شدید الضعف است لان فی طریقه محمد بن عیسی وداود بن الحصین وهما ضعیفان جدا وعمرو بن حنظلة لم ینص فیه بتعدیل ولا جرح ترجمه [...] و مثل این خبر را مقبول المتن نام نهاده اند و این قسم اخبار نزد ایشان اکثر است از آنکه به احصا در آید پس با وصف این توسعه ترک عمل بموثق را چه وجه باشد و عجب تر آنکه در کلینی روایت صریح موجود است از حضرت ابو عبدالله در عمل بمراسیل کما سیجئ نقله ان شاءالله تعالی. وجود ایشان نیز در تعریف صحیح و حسن اتصال سند شرط کرده اند باز بمراسیل ابن أبی عمیر عمل واجب دانند و ادعاء آنکه ابن ابی عمیر ارسال نمی کند مگر از ثقات دعوای بی دلیل است چنانچه صاحب بشری شرح ذکری درین امر با جمهور ایشان منازعت نموده و به مراسیل نظری و عبدالله بن المغیرة نیز عمل واجب دانند و حال این دو کس عن قریب معلوم خواهد شد و نیز شیخ الطائفه و من تبعه من المتأخرین اضطراب را قادح در عمل به خبر نشمارند وهو ما اختلف رواته والراوی الواحد متنا أو إسنادا فروی مرة علی وجه ومرة علی وجه آخر مخالف له من غیر ترجیح أحدهما علی الآخر ترجمه [...] حالانکه اضطراب مانع عمل است بالبداهة العقلیة زیرا که عمل بطرفین متخالفین معا ممکن نیست و ترجیح بلا مرجح نیز محال و اکثر اصولیین ایشان نیز اعتراف دارند بمانعیه اضطراب و نیز اخباریین ایشان اجماع دارند بر ترجیح چیزی که بخط ائمه موجود باشد بر چیزی که به اسناد صحیح مروی باشد اگر هم متعارض شوند نص علیه ابن بابویه وعمل بالخط دون ما رواه الکلینی بإسناده الصحیح ترجمه [...] حالانکه اثبات آنکه خط امام است خیلی دشوار است احکام شرعیه را که مقدمه دین و ایمان است باین قسم شبهات ثابت نمودن دور از عقل و دیانت است و از جمله غلاه جماعه کثیر وضع احادیث را جایز دانسته اند و اخبار بی شمار برای نصرت مذهب خود وضع نموده مثل ابوالخطاب و یونس بن ظبیان و یزید بن الصائغ صرح بذلک صاحب تحفه القاصدین فی اصطلاح المحدثین و از جمله غلاه و واضعان حدیث بیان نهدی است که او شیوخ امامیه است و مجتهد ایشان زندیق صرف بود و مغیره بن سعید سبخی کان بالکوفة ساحران کذابان قتلهما خالد بن عبدالله القسری وأحرقهما بالنار وکانا إذا رأیا رأیا جعلا له حدیثا. ترجمه [...] و از عبدالله بن میمون قداح نیز مکتب ایشان روایت بسیار است اول معالم الاصول تبرکا چند حدیث بروایت او آورده احوال او سابق مفصل گذشت که زندیق صرف و کذاب بحت بود و در رجال ایشان باطنیه و اسماعیلیه و قرامطه بسیار یافته میشوند و کسانی که پیشوایان و مقتدیان ایشان اند اگر بتفصیل حالات ایشان پرداخته شود دفتری طویل باید باز شود درین جا بطریق نمونه چیزی ذکر کرده میشود قاضی نورالله شوشتری در احوال زراره بن اعین الشیبانی الکوفی از میزان ذهبی می کند و بران سکوت می نماید زرارة بن اعین الشیبانی الکوفی أخو حمران یترفض قال العقیلی فی الضعفاء حدثنا ترجمه [...] یحیی بن إسماعیل قال حدثنا یزید بن خالد الثقفی قال حدثنا عبدالله بن خالد الصیدی عن ابی الصباح عن زرارة بن أعین عن محمد بن علی بن عباس قال قال النبی (ص): "یا علی لا یغسلنی أحد غیرک" [...] حدثنا یحیی قال حدثنا أبی قال حدثنا سعد بن منصور قال حدثنا ابن السمان قال حججت فلقینی زرارة بن أعین بالقادسیة فقال إن لی إلیک حاجة وعظمها فقلت ما هی فقال إذا لقیت جعفر بن محمد فأقرأه منی السلام وسله ان یخبرنی أنا من أهل النار أم من أهل الجنة فأنکرت ذلک علیه فقال لی إنه یعلم ذلک فلما لقیت جعفر بن محمد أخبرته بالذی کان منه فقال هو من أهل النار فقلت من أین علمت أنه من أهل النار فقال من اعتقاده الباطل انتهی. ترجمه [...] و قاضی نورالله شوشتری نوشته است که زراره چهار برادر داشت حمران و عبدالملک و بکیر و عبدالرحمن و زراره دو پسر داشت حسن و حسین و حمران دو پسر داشت حمزه و محمد و عبدالملک یک پسر داشت حریش و بکیر پنج پسر داشت عبدالله و جهم و عبدالمجید و عبدالأعلی و عمر و بر قول قاضی کلهم اعتقاد زراره داشتند و نیز قاضی نورالله در حال جابر بن یزید الجعفی الکوفی از عضائر نقل کرده است که او گفت جابر ثقه است فی نفسه اما اکثر آنها که از و روایت کرده اند ضعیف است و نیز قاضی در احوال او نوشته که او بعد از شهادت حضرت امام محمد باقر بر مردم ظاهر کرد که حضرت امام در حین حیات دو کتاب حدیث بمن داده بود یکی را فرموده که تا زمان بنی امیه روایت مکن و اگر در زمان بنی امیة ظاهر ساختی لعنت خدا بر تو باد و بعد از انقضاء عهد ایشان بمردم روایت او خواهی کرد و در کتاب دیگر فرمودند که این را هر گز به کسی روایت مکن و از بسکه این رامخفی داشتم و تحمل و ضبط او نتوانستم شکم من بدرد آمد در بیابانی رفتم که عبور هیچکس در آنجا نبود پس روایت آن کتاب نمودم تا ازان مرض خلاص شدم اکنون آن کتاب دوم را که در روایت او اذن دارم بر مردم ظاهر میسازم و نیز قاضی می نویسد که بعد از کشته شدن ولید پلید که هنوز زمانی بنی امیه باقی بود جابر مذکور در مسجد رفت و شروع در روایت کرد پس خلاف امر امام نموده باشد و مستحق لعنت خدا شده باشد و چون این کلام منجر شد بذکر احوال رجال ایشان لازم آمد که از کتب ایشان احوال بعضی از رواه ایشان نقل کرده شود اول باید دانست که هر فرقه از شیعه دعوای میکنند که آنچه نزد ماست از روایات اهل بیت صحیح و معتبر است و آنچه نزد غیر ماست باطل و افتراست و این تکاذیب در میان اینها از ابتدا تا انتهاء مستمر است پس امان مرتفع شد از جمیع روایات ایشان و زیدیه و اسماعیلیه و امامیه با هم منازعاتی دارند که مشهور و معروف است عجب آنست که قدماء امامیه و مقتدایان ایشان که سلاسل اسانید اخبار یین بآنها منتهی می شود مثل هشام بن الحکم و هشام بن سالم الجوالیقی و صاحب الطاق باهم تکاذب و تجاهد شدید داشته اند و روایات یکدیگر را از ائمه ثلاثه سجاد و باقر و صادق علیهم السلام تکذیب می نمودند و باهم دیگر تضلیل و تکفیر میکردند چنانچه هشام بن الحکم تصنیفی دارد فی الرد علی الجوالیقی وصاحب الطاق ذکر ذلک النجاشی پس اخبار جمیع ایشان از حیز اعتبار بر آمد و بتعارض تساقط پذیرفت و سابق حال شیعه امیر المؤمنین مفصل گذشت که ایشان کلهم مرتکب کبیره بوده اند و بر نافرمانی امام وقت اصرار داشتند و جناب او را اقسام رنج رسانیده اند و آنجناب هم آنها را کاذب می شمرد و هرگز تصدیق قول آنها نمیفرمود و بعضی از آنها ترک نصرت سبطین کردند و با معاویة و یزید مکاتبات نموده دین فروش دنیا خر گردیدند و هر که با ائمه خود این قسم باشد او را مأخذ دین و پیشوای اسلام ساختن و روایت او را اعتبار کردن بر چه چیز حمل توان کرد و نیز تعارض و تخالف و اضطراب روایت در اخبار ایشان بحدیست که آن سرش پیدا نمی شود چنانچه بمطالعه من لا یحضره الفقیه و استبصار واضح میگردد و هر گز عاقل درین قسم تخالف و تعارض و اضطراب باحد الطرفین عمل نمی تواند کند و شیخ الطایفه ایشان اعتراف نموده که در اخباری که بآن تمسک میکنند ضعفا و مجاهیل بلکه وضاعین و کذابین موجود اند چون اینقدر ذهن نشین شده حالا به تفصیل گوش باید داد جعفر بن محمد بن عیسی بن شاپور القواریری المکنی بأبی عبدالله وضاع وکذاب روی عنه ثقاتهم قال النجاشی کان ابو عبدالله ضعیفا فی الحدیث و قال احمد بن الحسین یضع الحدیث وصواف یروی عن المجاهیل وسمعت من قال فاسد المذهب وقد روی عنه أبو جعفر الطوسی شیخ الطائفة واعتمد علی روایته و الحسن بن عیاش بن الحریش الرازی ترجمه [...] روی عن ابی جعفر الثانی ضعیف جدا له کتاب {إنا أنزلناه فی لیلة القدر} وهو کتاب ترجمه [...] روی فیه الحدیث مضطرب الألفاظ و قد روی عنه الکلینی عدة أحادیث وکتابه عندهم من أصح الصحاح وعلی بن حسان وهو وضاع قال النجاشی ضعیف جدا ذکره بعض أصحابنا فی الغلاة فاسد الاعتقاد له کتاب تفسیر الباطن تخلیط کله ترجمه [...] وقد روی عنه الکلینی فی صحیحه ومحمد بن عیسی قال نصر بن صباح هو کذاب روی عنه ابوعمر والکشی وغیره ترجمه [...] عبدالرحمن بن الکثیر الهاشمی قال النجاشی غمز أصحابنا علیه بأنه یضع الحدیث وقد روی عنه ثقاتهم کالحسن بن علی بن فضال وغیره ترجمه [...] وروی عنهم الکلینی وابن بابویه ومحمد بن الحسن الطوسی و در حال هشامین و اقرآن آنها گذشت که در عقیده تجسیم و صورت افتراء صریح بر ائمه میکردند و حضرت امام علی رضا باین افترا گواهی داده اند و مرجع و مآب اخباریین همین جماعه اند اما مجاهیل و ضعفا که در اسانید اخبار متمسک بها ایشان در مسائل فقهیه واقع اند پس حصر و نهایتی ندارند بطریق نمونه از هر دو قسم چندی را نام میبریم و اما ضعفا فمنهم ابراهیم بن صالح الأنماطی ابو اسحاق وحسن بن السهل النوفلی والحسن بن راشد الطغاوی واسماعیل بن عمر بن أبان الکلینی وإسماعیل بن یسار الهاشمی والحسین بن أحمد المنقری وجماعة بن سعید الخثعمی وهو مع الضعف فاسد وقد روی عنه الکلینی و عثمان بن عیسی روی عنه شیخ الطائفة وغیره وعمرو بن شمر الذی روی عنه الجماعة کالطوسی وغیره وسهیل بن زیاد روی عنه أبو جعفر الطوسی أیضا ومحمد بن سنان روی عنه ابوجعفر وغیره واعتمدوا علی روایته مع انه مجمع علی تضعیفه وابراهیم بن عمر والیمامی وداود بن یسر الرقی وهو مع ضعفه فاسد وقد روی الطوسی فی التهذیب والاستبصار عنه وغیره وصالح بن حماد وأمیة المکنی بأبی خدیجة ومعاویة بن میسرة وعائذ الأحمسی وخالد بن نجیح و محمد بن قیس أبو أحمد ومحمد بن عیسی وداود بن الحصین وعلی بن حمزة ورقیة بن مصقلة والحسین بن یزید البرقی وإسماعیل بن [أبی] زیاد السکونی ووهب بن وهب والحسین بن عبید. ترجمه [...] و دیگر جماعت بی شمار که علماء خبر از ایشان خصوصا اهل جرح و تعدیل مثل نجاشی و عضائری و حلی در خلاصه و تقی الدین بن داود اجماع دارند بر تضعیف و توهین اینها و اخباریین در صحاح خود روایات اینها را مشحون کرده اند و فقهاء ایشان بهمان روایات احتجاج نمایند و مسایل فقهیه را بلکه اعتقادیه را نیز به قوت همان روایات ثابت کنند و اما مجاهیل پس در کثرت حدی ندارند مثل حسن بن ابان که خبر او را در صحاح شمرده اند و بر جهالت او ابن مطهر در مختلف و منتهی و شیخ مقتول در دروس نص کرده اند وقاسم بن سلیمان وعمرو بن حنظلة کلاهما مجهولان کما سلف وعمر بن ابان وحسین بن العلاء وابن ابی العلاء مجهول الاسم و المسمی والعباس بن العمرو الفقعمی والفضل بن السکن وعلی بن عقبة بن قیس بن سمعان وهاشم بن ابی عمار الحسینی وبشیر بن یسار الیساری وموسی بن جعفر وفضل بن سکرة وزید الیمامی وسعید بن زید وعبدالرحمن بن ابی هاشم وبکار بن ابی بکر وفلیح بن زید ومحمد بن سهیل وعبدالله بن یزید وغالب بن عثمان وابی حبیب الأسدی وابی سعید المکاری ورکاز بن فرقد والحسن التفلیسی وقاسم بن الخزار وصالح السعد وعلی بن دویل وحسن بن علی بن ابراهیم وابراهیم بن محمد والحسن بن علی وابن اسحاق النحوی وعثمان بن عبدالملک وعثمان بن عبدالله وعیسی بن عمرو مولی الأنصار وربیع بن محمد السلیمی وعلی بن سعد السعدی ومحمد بن یوسف بن ابراهیم ومحمود بن میمون وجعفر بن سوید بن جعفر بن کلاب فهؤلاء کلهم مجاهیل مع جماعة أخری لا تکاد تحصی وقد روی عنهم شیوخهم کعلی بن ابراهیم وابنه ابراهیم ومحمد بن یعقوب الکلینی وابن بابویه وأبی جعفر الطوسی وشیخه أبی عبدالله الملقب بالمفید فی صحاحهم التی أوجب العمل بما فیها مجتهدوهم وزعموا انها توجب العلم القطعی، نص علی ذلک المرتضی والطوسی والحلی. ترجمه [...] و عجب آنست که اخباریین ایشان از جماعه روایت کنند که علماء رجال ایشان آنها را تکذیب کرده اند در روایت از روی تواریخ مثل عبدالله بن مسکان الذی روی عن ابی عبدالله عدة أحادیث اوردها محمد بن یعقوب فی الکافی وابن بابویه فی الفقیه وابوجعفر فی التهذیب وغیرهم قال النجاشی لم یثبت أنه روی عن ابی عبدالله شیئا وهذا من الأمور المشهورة عند الإمامیة ومن هذا القبیل محمد بن عیسی الذی یروی عن محمد بن محبوب وغیره قال أبوعمرو الکشی نصر بن صباح یقول إن محمد بن عیسی أصغر فی السن من أن یروی عن محمد بن محبوب ومثل هذا محمد بن عیسی بن عبید بن یقطین حکی محمد بن بابویه القمی عن ابن الولید أنه قال ما تفرد به محمد بن عیسی من حدیث یونس وکتبه لا یعتمد علیه ومثل هذا محمد بن احمد بن یحیی بن عمران الأشعری القمی طعن فیه النجاشی وغیره وقالوا إنه یروی عن الضعفاء ولا یبالی عمن أخذ ویعتمد المراسیل. ترجمه [...] و نیز بعضی از رواه معتبرین ایشان ارسال کنند در اسناد مثل ابن ابی عمیر ونظیری وعبدالله بن بکیر اعین الشیبانی وعمرو بن سعید ابی الحسن المدائنی وغیرهم و از همه اینها در صحاح ایشان روایت موجود است و شیخ مقتول در ذکری آورده که حضرت صادق عبدالله بن مسکان را از آمدن نزد خود منع فرمود و اینها از روایت او دست بر نمیدارند و ابو جعفر طوسی در عده می نویسد که الفسق بأعمال الجوارح لیس بمانع من قبول الروایة. ترجمه [...] و عجب آنست که از بعضی کافران نصرانی این مذهب نیز روایت احادیث می کنند و او را از یاران ائمه می شمارند مثل زکریا بن إبراهیم نصرانی روی عنه الطوسی وغیره و نیز اخباریین ایشان از کتب شیوخ خود روایت کنند و در آن کتب نسبت آن روایت بائمه موجود نیست و اینها میگویند که نسبت این روایات به امام ابو جعفر و امام ابوعبدالله ثابت و درست است لیکن شیوخ ما پوشیده داشتند و نام ائمه ننوشتند بجهت شدت تقیه درآن وقت و بعد از مردن آن شیوخ این کتابها نزد ما رسیده و بقرائن دریافتیم که این همه احادیث ائمه اند درینجا عقل را کار باید فرمود و وثوق این روایات را دریافت باید نمود مثاله ما رواه الکلینی عن عده من أصحابه عن محمد بن خالد شنبوله وغیره وأکثره دارند بحدیکه نصف اخبار ایشان توان گفت و آنها را از عیون رجال و ثقاه خود شمارند مثل أبوبصیر که ربع کلینی مملو است بروایات او و خود کلینی ازاو روایت میکند انه قال کنت أسمع الحدیث من الصادق وأرویه عن أبیه وأسمعه عن أبیه وأرویه عنه. ترجمه [...] و این ابو بصیر همان است که سر حضرت امام را افشا نموده و با وجود منع نمودن امام از اظهار آن بحدی تشهیر کرده که در کتب شیعه مدون و بر زبانهای نالایق اینها که اصلا قابل ذکر آن اسرار نبود شایع و ذایع گشت روی ابن بابویه عنه قال لأبی عبدالله أخبرنی عن الله عز وجل هل یراه المؤمنون یوم القیامة قال نعم وقد رأوه قبل یوم القیامة قلت متی قال حین قال {أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ} ثم سکت ساعة ثم قال إن المؤمنین یرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة ألست تراه فی وقتک هذا قال أبوبصیر قلت له جعلت فداک أفأحدث بهذا عنک فقال لا. ترجمه [...] و پسر او که محمد بن ابی بصیر است در نافرمانی ائمه خلف رشید پدر بزرگوار خود است روی الکلینی عنه أنه قال دفع إلی أبوالحسن مصحفا وقال لا تنظر فیه ففتحته وقرأت فیه سورة {لم یکن} فوجدت فیه سبعین من قریش بأسمائهم وأسماء آبائهم. ترجمه [...] و نیز چنانچه سابق گذشت بعد از تتبع کتب اخبار ایشان معلوم می شود که اکثر اخبار اینها آحاد اند متواتر و مشهور یافته نمی شود باز آن آحاد هم اکثر ضعاف اند که آنها را صحاح انگارند و برخی موثق و علی هذا القیاس حسان ایشان هم اکثر ضعاف اند بزعم خود ایشان پس صحیح و حسن بزعم ایشان هم در کتب ایشان موجود نیست و صحیح و حسن محض مفهومات عقلیه اند که ما صدقش در خارج پیدا نمی شود نص علی ذلک منهم صاحب البدایه باز آن ضعاف و موثق نیز با هم متعارض و متخالف و مضطرب الاسناد و المتن و شیخ ابو جعفر بوجهی که جمع و تطبیق داده باز ترجیح نموده ضحکه اهل تحقیق و تدقیق است بطریق نمونه یک نکته را ذکر میکنم قیاس بران باید کرد در روایات بسیار وارد شده که وضوء بماء الورد یعنی گلاب درست است و در روایات بسیار وارد شده که درست نیست شیخ ابو جعفر میگوید که صحیح همین است که درست نیست و در روایتی که درست گفته اند مراد از ماءالورد آبی است که در وی گلها انداخته باشند نه گلاب مصطلح بالجمله باین اسباب که مذکور شد روایات ایشان بزعم خود ایشان هم قابل تمسک و اعتبار نمانده چه جای آنکه در مقابله مخالفین سری بر آرد اینست حال آن روایات که بسند ظاهر مکشوف از ائمه طاهرین مکشوفین که در وجود ذوات عالیات ایشان غیر مختلف فیه و بی شبهه بود و مردم با ایشان ملاقات میکردند و ایشان را می دیدند و کلام ایشان را می شنیدند.

اما روایات ایشان از صاحب الزمان که اول تولد ایشان به اتفاق امامیه ثابت نیست بعضی از ایشان منکر تولد اند و گویند که حضرت امام حسن عسکری عقبی نه گذاشتند و هم الجعفریة لأنهم یقولون بإمامة جعفر بن علی الهادی بعد وفات الحسن بن علی العسکری و طایفه که بوجود آن بزرگوار اعتراف میکنند اکثرایشان بقاء و حیات ایشان را انکار کنند و گویند که در حالت صغر سن وفات یافته اند باز کسانی که ایشان را بحد بلوغ رسانیده اند نیز باهم اختلاف دارند فقیل مات فی الصلاة فجأه و قیل قتل و کسانی که ایشان را زنده انگارند در وقت غیبت ایشان اختلاف دارند بعضی دویست و پنجاه و شش گفته اند و بعضی دویست و شصت و پنج یا شش باز در مکان ایشان در حالت غیبت نیز اختلاف فاحش است ثقات ایشان مثل محمد بن یعقوب الکلینی و تبعه جماهیر الشیعه المتقدمین گویند که لا یعلم ذلک الا آحاد الشیعه پس در نهایت پریشانی و تباهی است زیرا که مقطع و متنهای سند ایشان جماعه هستند که خود را سفراء قرار داده اند در غیبت صغری که مدت آن هفتاد و چهار سال است و اول سفراء ابو عمر و عثمان بن سعید است باز پسر او ابو جعفر محمد بن عثمان که در سنه سیصدو بیست و هشت مرده است باز بعد ازوی ابوالقاسم الحسین بن روح که در شعبان سنه سیصدوسی و هشت مرد و بعد ازوی علی بن محمد که او را خاتم السفراء انگارند و گویند که من بعد غیبت کبری رو داد و سلسله سفارت هم منقطع گشت و ظاهر است که هر که مدعی سفارت شده دیگری بر سفارت او گواهی نداده و غیر از دعوای خود شاهدی نیاورده به اجماع اهل تشیع پیداست که حب جاه در نفوس بشریه مقتضی این دعوی است و هر گاه دلیلی در کار نباشد مانع هم مرتفع شد و باب دعوی فراخ تر گردیده و نیز در روایت از صاحب الامر بوساطه سفراء قناعت نمیکنند بلکه هر که مدعی رویت این جناب شود که منصب سفارت نداشته باشد روایت او را معتبر شناسد و واجب القبول انگارند چنانچه از ابوهاشم داود بن ابی القاسم جعفری و محمد بن علی بن بلاد و احمد بن اسحاق و ابراهیم بن مهریار و محمد بن ابراهیم و جماعه دیگر که ادعاء رویت صاحب الامر نموده روایات عجیبه و غریبه از آنجناب آوردند ایشان احتمال دیگر را راه نداده آنهمه روایات را علی الرأس و العین نهادند و این قصه عبرت گاه اهل دعوی و اصحاب بلند پروازیست در اول امر چقدر ادعاء احتیاط و تحصیل امن از خطا و دروغ نموده اند و نصب امام را برای همین آفات بر ذمه خدا واجب دانسته و عصمت و افضلیت و نص جلی متواتر بر امامت او شرط کردند و آخرها باین احتمالات موهومه و مساهلات و اهمالات در مقدمات عمده دین تمسک کردند و بی تحقیق و بی دلیل بر نعیق هر غراب و نهیق هر حمار فریفته شدند و مثل مشهور در حق ایشان صادق آمد که فر من المطر و وقف تحت المیزاب و عجب تر آنکه در روایت از صاحب الامر برین قدر هم قناعت نمی کنند بلکه ثقات ایشان روایت رقاع نموده اند برخی بواسطه سفرا رقاع مسائل فرستادند و جواب آمد و بعضی بیواسطه سفرا و چون هنوز سفارت سفرا بر بال کبوتر است جواب رقعه که بدست آنها بیاید چه قسم محل اعتماد خواهد بود و آنچه بیواسطه سفرا است حال او ازین هم بدتر است.

اما رقاعی که بواسطه سفرا جواب آنها رسیده پس نزد ایشان بسیارند.

منها ما دفعه علی بن الحسین بن روح من السفرة علی ید علی بن جعفر بن الأسود ان یوصل له رقعة إلی صاحب الامر فأرسل الیه رقعة زعم أنها جواب صاحب الأمر له.

ومنها رقاع محمد بن عبدالله بن جعفر بن الحسین بن جامع بن مالک الحمیری ابی جعفر القمی قال النجاشی ابو جعفر القمی کاتب صاحب الأمر وسأله مسائل فی أبواب الشریعة وقال قال لنا أحمد بن الحسین وقفت علی هذه المسائل فی أصلها والتوقیعات بین السطور وذکر تلک الأجوبة محمد بن الحسن الطوسی فی کتاب الغیبة وکتاب الاحتجاج.

ومنها رقاع ابی العباس جعفر بن عبدالله بن جعفر الحمیری القمی شیخ القمیین ووجههم.

ومنها رقاع اخیه الحسین ورقاع اخیه احمد این هر سه برادر را ادعا بود که مکاتبه با صاحب الامر دارند و تحقیق مسایل شریعت از آنجناب می نمایند و جواب مسایل ایشان از ان طرف میرسد کما ذکره النجاشی و غیره و ابوالعباس مذکور کتابی ازین رقاع جمع نموده و اورا قرب الاسناد الی صاحب الامر نام نهاده.

ومنها رقاع علی بن سلیمان بن الحسین بن الجهم بن بکیر بن اعین ابو الحسین الرازی قال النجاشی کان له اتصال بصاحب الامر وخرجت الیه توقیعات و آنچه بیواسطه کسی فرستاده اند رقاع محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی است که بخط حجت اظهار نموده است و گفته که من مسئله از مسایل می نوشتم و در سوراخ درختی که بیرون شهر قم است یک شبانه روزی گذاشتم در ضمن آن جواب آن مکتوب می شد روز دیگر می برآوردم و حکم توقیعات صاحب الامر و دیگر ائمه ماضیین که در جواب سؤالات شیعه رقم فرموده اند و بخطوط ایشان بزعم اینفرقه یافته شده مرجح است بر مرویات صحیحه الاسانید چنانچه سابق هم گذشت قال ابن بابویه فی الفقیه بعد ما ذکر توقیعات من التوقیعات الواردة من الناحیة المقدسة فی باب الرجل یوصی إلی رجلین: هذا التوقیع عندی بخط أبی محمد الحسن بن علی وفی کتاب محمد بن یعقوب الکلینی روایة خلاف ذلک التوقیع عن الصادق علیه السلام، وذکر الحدیث ثم قال: لا أفتی بهذا الحدیث بل أفتی بما عندی بخط الحسن بن علی. درینجا عاقل غور باید کرد که اثبات آنکه این خط امام است چه قسم ممکن شود مع ان الخط یشبه الخط و جعل و تلبیس در خط بحدی رایج است که بعضی ملبسان و جعلیان حکایت خط شخصی نموده برآن شخص عرض کرده اند و او تمیز نه کرده و خط خود انگاشته خصوصا در صورت بعد زمان که خطوط این قسم بزرگان گذاشته را اگر کسی در عمر خود بطریق تبریک یک دو بار دیدن معرفت آن خط و امتیاز آن از خطوط دیگر چه طور حاصل تواند شد حالا هر جا خط کوفی یافته میشود مردم می گویند که خط امیرالمؤمنین است و هیچ وجه امتیاز و معرفت حاصل نمی شود ثم بالخصوص خط صاحب الامر که کسی او را ندیده و ممارست و مزاولت آن خط که مدار معرفت و شناخت است درینجا بالمره مفقود است بالجمله باین احتمالات بعیده دور از کار احکام دین خود را ثابت نمودن کمال سفاهت و بیخردیست و این حرکت بلا شبهه از حرکات جنون و وسواس است بلکه تا این مدت که قریب هزار سال از غیبت امام گذشته معتقد حیات او بودن نیز از همین وادیست زیرا که درین زمان طول عمر اشخاص انسانی باین درازی از محالات عادیه است و طول عمر حضرت نوح و لقمان بن عادیا و امثال اینها را مقیس علیه این حکم کردن از کمال نادانشمندی این فرقه است زیرا که اگر غرض ازین قیاس بیان امکان و صحت عقلی است پس غیر مفید است چه کسی امکان را انکار نکرده و نمی کند و اگر بیان معتاد بودن این طول عمر است پس غیر صحیح چه بر خوارق عادات و امور نادره قیاس نتوان کرد خاصتا چون اختلاف بین زمان و مکان را نیز دخل باشد و این بدان ماند که ولایت گرم سیر را بر ولایت سرد سیر قیاس کنند یا اشخاص این وقت بر قوم عاد قیاس کنند یا موسم زمستان را بر موسم تابستان و پیداست که دران ادوار طول عمر عادی بود حضرت نوح را بطریق ندرت زیاده‌تر امتداد واقع شد حالا صد سال و صد و بیست سال حکم عمر حضرت نوح دارد و لقمان بن عدیا را به استجابت دعای او خرق عادت وقوع یافت و لازم نیست که هر خرق عادت که از پیغمبری یا دیگر مسلمانی بظهور آمده باشد از پیغمبر ما یا از ائمه این امت هم بظهور رسد و الا عمر پیغمبر ما نیز از عمر حضرت نوح و لقمان بن عادیا کم نمی شد و حضرت خضر و حضرت الیاس اگر طول عمر ایشان صحیح باشد نیز ازین امت و ازین دوره خارج اند و مع هذا حکم ملائکه گرفته اند و با ایشان کسی را سرو کاری نیست احکام دین و اصول شریعت را از ایشان گرفتن و در وقایع و حوادیث بسوی ایشان رجوع آوردن ضرور و لازم نیست اگر به اختفا بگذرانند چه باک بخلاف امام وقت که کار و بار امت و حفظ احکام شریعت و تنفیذ اوامر و نواهی و اقامت حدود و تعزیرات و جمعه و جماعات و تجهیز جیوش و عساکر و قتال و جدال با کفره و معاندین وابسته به تدبیر و ارشاد او باشد و او اصلا در نظر کسی نیاید و نه کسی جای او را شناسد و آواز او را بشنود تا مردم بروی دروغ بندند و مکاتبات جعلی و توقیعات لباسی از جانب او افترا نمایند و در ضلالت و تباهی واقع شوند معاذ الله من سوء الفهم و این اعتقاد فاسد بعینه مانند آنست که گویند فلانی را پادشاه قاضی شهر گردانیده است و بااو حکم فرموده که از نظر مردم مختفی باشد و روی خود را به کسی ننما ید و آواز خود را بگوش کسی نرساند و از مکان سکونت خود کسی را آگاه نه کند تا مردم او را ندانند و باو نتوانند رسید غور باید کرد که این معامله چقدر دور از عقل و نزدیک بجهل است و تمسک اینفرقه درین باب به آنچه ابومعشر بلخی و ابوریحان بیرونی و ماشاءالله مصری و ابن شادان و مسیحی و دیگر اهل نجوم گفته اند که اگر میلادی از موالید نزدیک تحویل قرآن اکبر واقع شود و طالع یکی از دوخانه زحل باشد یا مشتری و هیلاج آفتاب باشد در روز و ماهتاب باشد در شب و خمسه متحیره قویه الحال در اوتاد ناظر باشند بهیلاج با کدخدا بنظر تودد ممکن است که این مولود بقدر سنوات قرآن اکبر زنده ماند و آن نهصد و هشتاد سال شمسی است و اگر اسباب فلکیه دلالت بر غیر این کنند ازین مدت زیاده یا کم زنده ماند باطل محض و بیفایده است زیرا که اول هذیان سرائی منجمین را در امور اعتقادیه شریعت دخل دادن کمال بی دیانتی است دوم این منجمین هم امکان صرف درین صورت ثابت کرده اند و زیادتی و کمی را هم نظر باسباب فلکیه دیگر محتمل داشته و سابق مذکور شد که امکان را کسی انکار نمیکند اما هر ممکن را واقع دانستن اصل ماده مالیکولی است سوم بر تقدیر تسلیم همه این امور ولادت حضرت امام صاحب الامر درین وقت واقع نشده به اجماع مورخین و منجمین و به شهادت کتب موالید الأئمة مثل کتاب اعلام الوری وغیره.

تفصیلات اجماع آنکه در وقت ولادت امام مهدی اختلاف است دو قول نوشته اند یکی آنکه تولد ایشان در شب برات سنه دویست و پنجاه و پنج بعد از گذشتن چند ماه از قرآن اصغر که رابع بود از قرآن اکبر در قوس واقع شده و طالع بیست و پنج بود از سرطان و زحل در دقیقه دوازدهم از درجه هشتم قوس بود و همچنین مشتری در رجعت بود و مریخ در دقیقه سی و چهارم از درجه عشرون جوزا و شمس در دقیقه بیست و هشتم از درجه رابعه اسد و زهره در دقیقه بیست و پنجم از جوزا و عطارد در دقیقه سی و هشتم از درجه رابعه اسد و قمر در دقیقه سیزدهم از درجه سی ام دلو و راس در دقیقه پنجاه و نهم از درجه بیست و نهم حمل و ذنب در دقیقه پنجاه و نهم از درجه بیست و هشتم میزان دوم آنکه ولادت ایشان وقت صبح از بیست و سوم شعبان در سنه مذکور بود و طالع سی و هفتم دقیقه از بیست و پنجم درجه سرطان بود و زحل در دقیقه هجدهم از درجه بیستم عقرب و همچنین مشتری و مریخ در دقیقه سی و چهارم از درجه هشتم حمل و شمس در دقیقه سی و هشتم از درجه بیست و یکم اسد و زهره در دقیقه هفدهم از درجه بیست و پنجم جوزا و قمر سیزدهم از درجه سی ام دلو پس معلوم شد که دلایل فلکیه بر طول بقاء ایشان دلالت نمیکرد بلکه بر خلاف آن چنانچه بر ماهران احکام نجوم ازین هر دو زایچه روشن است و نه میلاد ایشان نزدیک تحویل قرآن اکبر واقع شده و غیر ازین دو قول در میلاد امام صاحب الامر منقول و مروی نیست بخلاف حضرت نوح که تولد ایشان بالاجماع بین المورخین من المنجمین نزدیک تحویل قرآن اکبر است و دلایل فلکیه بر طول بقاء ایشان دلالت واضحه میکردند چنانچه منجمین در شرح زایچه دلالت ایشان ذکر کرده اند و نیز دلایل قطعیه عقلیه خصوصا بر اصول شیعه قایم اند بر بطلان اعتقاد طول بقاء ایشان زیرا که اگر زنده باشند لازم آید که باری تعالی تارک واجب باشد زیرا که ایشان را که الیق به ریاست و تصرف در امور امت بودند مقبول اهل دنیا نساخت و دلها را آنقدر از ایشان متنفر کرد که در پی قتل و اذیت ایشان شدند بحدیکه منجر به اختفاء و غیبت کبری شد و ظلمه و کفره و فجره را با وجود بودن ایشان بر روی زمین مسلط ساخت پس اصلح را که بر ذمه او واجب بود ترک فرمود و نیز لازم آمد که حق تعالی فاعل قبیح باشد زیرا که با وجود شخصی که قابلیت ریاست و زعامت کبری داشته باشد دیگری را که اصلا بوی از قابلیت ندارد ملک و سلطنت و تصرف دادن به غایت قبیح است و نیز شخصی را امامت دادن و باز او را بغیبت و اختفا حکم کردن و مردم را تکلیف دادن که ازآن غایت و مختفی که اصلا جز نام او نمی شناسند احکام دین خود تحقیق نمایند و در مهمات دنیوی بوی رجوع آرند و تقسیم ملک و غنایم و تجهیز جیوش و فتح بلدان و جنگ و صلح همه بصوابدید او کنند تکلیف ما لا یطاق است مانند آنکه گویند جبرائیل را امام شما کردیم باید که مسایل شرعیه را از او استفسار نمائید و مصالح دنیویه را بی حکم او نکنید و عاقل هیچ فرق درین هر دو تکلیف دریافت نمی کند و هر دورا تکلیف ما لا یطاق میداند و وقوع تکلیف ما لا یطاق بالاجماع محال است و نیز نصب چنین امام عبث خواهد بود زیرا که فواید امامت اصلا در وجود او حاصل نیست و اگر فرقه خود را عنقائیه لقب کنند و به امامت عنقا قایل شوند بکدام وجه ابطال مذهب شان توان نمود و العبث قبیح یجب نفیه عن الباری عند الشیعة بالجملة دلایل ابطال این خیال فاسد ایشان بیش از آنست که بی شمار آید چون مقام تطفلی است ازین میدان عنان کمیت قلم را مصروف داشته بمطلب باب پردازیم دیگر اینست که بعضی از رواه ایشان چیزی روایت کرده اند که براهین عقلیه قطعیه بر استحاله آن قایم اند و این قسم راوی را قدح نمی کنند بلکه روایات او را مقبول میدارند مثل ابی بصیر که از حضرت صادق دعوای الوهیت روایت میکند و چون از حال اخبار و رجال شیعه بطریق نمونه فارغ شدیم لازم آمد که در بقیه دلایل ایشان نیز کلامی اجمالی سر کنم تا ناظر را در دلایل ایشان بصیرتی حاصل شود و بوجه کلی فساد جمیع استدلالات ایشان را در یابد و جزئیات دلایل ایشان را بر معیار این کلی حک نماید و پس این مطلب را خاتمه الباب و فذلک الحساب گردانیده شد.

تتمة الباب در دلایل شیعه

باید دانست که اقسام دلیل نزد ایشان چهار است کتاب و خبر و اجماع و عقل کتاب که قرآن مجید است بزعم ایشان قابل استدلال نیست زیرا که اعتماد بر قرآنیت او حاصل نمی شود الا وقتی که مأخوذ باشد بواسطه امام معصوم و قرآنی که مأخوذ از ائمه است در دست ایشان موجود نیست و این قرآن را ائمه بزعم ایشان معتبر ندانسته اند و قابل استدلال و تمسک نشمرده چنانچه از کلینی و غیره کتب معتبره ایشان منقول خواهد شد و این مطلب به چند وجه ثابت است اول آنکه جماعه کثیر از امامیه از ائمه خود روایت کرده اند که قرآن منزل را تحریف کلمات ازمواضع آن و اسقاط آیات بلکه سور نیز بوقوع آمده و ترتیب هم متغیر شده و حالا آنچه موجود است مصحف عثمان است که هفت نسخه آن را نوشته به اکناف عالم شهرت داد و کسی را که قرآن منزل بر اصل ترتیب و وضع میخواند ضرب و شلاق نمود تا آنکه طوعا و کرها همه آفاق برین مصحف اجماع کردند پس این مصحف قابل تمسک و استدلال نباشد و نظم و الفاظ او و عام و خاص او محل اعتماد نباشد چه جایز است که این احکام که درین قرآن موجوداند همه اینها با اکثر اینها منسوخ باشند یا آیاتی و سوری که اسقاط کرده اند یا مخصوص باشند به آیات و سور مسقطه وجه دوم آنکه ناقلان این قرآن بلا تشبیه مثل ناقلان تورات و انجیل اند که بعضی از ایشان اهل نفاق بودند مثل عظماء صحابه و کبراء ایشان و بعضی از ایشان مداهن و دنیا طلب دین فروش مثل عوام صحابه که به طمع مال و مناصب اتباع رئیسان خود کردند و از دین مرتد شدند مگر چهار کس یا شش کس سنت پیغمبر را جواب دادند. و الباقی با خاندان او دشمنی و عداوت پیش گرفتند و کتاب او را تحریف و خطاب او را تغیر کردند مثلا بجای من المرافق الی المرافق ساختند و بجای ائمه هی ازکی من ائمتکم امه هی اربی من امته نوشتند و هذا القیاس چنانچه در دعای صنمی قریش که او را قنوت امیر المؤمنین و متواتر انگارند مذکور است و بعضی آن دعا در باب ثانی گذشت پس چنانکه بر تورات و انجیل اعتماد نتوان کرد و عقیده و عمل را ازآن نتوان گرفت همچنین باین قرآن موجود تمسک نباید کرد و همچنانکه احکام آنها منسوخ شده اند به قرآن مجید همچنین ازین قرآن هم چیزی بسیار نسخ شده و ناسخ را از غیر ائمه کسی نمیداند سوم آنکه ثبوت نزول قرآن و اعجاز او بلکه ثبوت نبوت پیغمبر نیز موقوف است بر ثبوت صدق ناقلین و چون ناقلین نبوت پیغمبر آنجماعه باشند که بسبب غرض فاسد خود نص را که بحضور یک لکهه و بیست و چهار هزار کس پیغمبر فرموده بود اخفا و کتمان نمودند و هیچکس عند الحاجت اظهار نساخت تا آنکه حق خاندان نبوت تلف شد و اصل عظیم دین که هم جنب نبوت است یعنی امامت بر هم گشت بر نقل اینها چه اعتماد! شاید بنا بر غرض فاسدی اینهمه توطیه ها بر بسته باشند که فلانی نبی بود معجزه ها آورد و قرآن بر او نازل شد و همه بلغا از معارضه او عاجز شدند و در واقع هیچ نباشد و اما خبر پس حال آن دراین باب به تفصیل گذشت و تازه اینست که خبر را می باید که ناقلی باشد پس ناقل خبر یا شیعه اند یا غیر شیعه و غیر شیعه را اصلا خود اعتبار نیست زیرا که صدر اول ایشان که مقاطع الاسانیداند مرتدین و منافقین و محرفین کتاب الله و معاندین خاندان رسول بوده اند و شیعه با هم در اصل امامت و تعین ائمه و اعداد ایشان اختلاف فاحش دارند و اثبات یک قول از اقوال ایشان نمی شود الا بخبر زیرا که کتاب ازین مذکورات به نهجی که الزام مخالف نماید ساکت است پس اگر ثبوت خبر و حجیه آن موقوف بر ثبوت آن قول بود دور صریح لازم آید و نیز حجه بودن خبر بسبب آنست که قول معصوم است یا بواسطه معصوم از معصوم دیگر رسیده و عصمت شخص معین ثابت نمی تواند شد الا بخبر زیرا که کتاب ساکت است و عقل عاجز و معجزه بر تقدیر صدور نیز موقوف بر خبر زیرا که مشاهده تحدی و معجزه هر کس را اتفاق نمی افتد و اجماع نیز بسبب دخول معصوم دران حجت است و باز در نقل اجماع به غائبین خبر در کار است و عصمت شخص معین را به خبر او یا به خبر معصومی دیگر که بواسطه او رسیده ثابت کردن دور صریح است و نیز حجیه خبر موقوف بر نبوت نبی و امامت امام است و چون اصل ثابت نشد فرع چگونه ثابت شود بالجمله نزد شیعه تواتر خود از حیز اعتبار افتاد زیرا که کتمان واقع از عدد تواتر به ظهور آمد و اظهار غیر واقع در حکم اوست و اخبار آحاد خود بالاجماع درین قسم مطالب معتبر نیستند پس استدلال بخبر ممکن نیست و اما اجماع پس بطلان آن اظهر است زیرا که اجماع بعد ثبوت نبوت و شرع است و چون نبوت و شرع ثابت نمی تواند شد اجماع چگونه ثابیت شود و نیز حجه اجماع نزد ایشان بالاصاله نیست بلکه بنابرآن است که قول معصوم نیز در ضمن آن می باشد و هنوز در بودن معصوم و تعین آنکه کدام کس است و نقل قول او بحث و تفتیش میرود و نیزاجماع صدر اول و ثانی یعنی قبل از حدوث اختلاف در امت خود معتبر نیست زیرا که اجماع کردند بر خلافت ابوبکر و عمر و حرمت متعه و بر تحریف کتاب و منع میراث پیغمبر و دفع امام بر حق خود و غصب تعلقات خاندان رسول و بعد از حدوث اختلاف در امت و تفرق ایشان به فرق مختلفه اجماع چه قسم متصور شود خصوصا در مسایل خلافیه که احتیاج به استدلال و اثبات بحجت منحصر در آنهاست و نیز دخول معصوم در اجماع و موافقت قول او با قول سایر امت ثابت نمی شود مگر بااخبار و حال اخبار در تعارض و تساقط و ضعف و وهن قسمی که هست روشن است و نیز نقل اجماع در هر مسئله خلافیه بالخصوص امری است که شدنی نیست و علماء شیعه را بلکه اثناعشریه را بالخصوص درین نقل باهم تکاذیب و تجاحد واقع است بعضی ازینها نقل اجماع فرقه خود می کنند و دیگران تکذیب می نمایند و انکار می کنند و چون اجماع یک فرقه از امامیه که یک فرقه از شیعه اند که یک فرقه و امت اند بنقل خود ایشان ثابت نشود اجماع جمیع امت را ثابت کردن چه قسم متصور باشد و این را بچند مثال روشن کنم صاحب سبل السلام الی معالم الاسلام که از عمده علماء اثناعشریه است در شرح حدیث عقل به تقریبی میگوید که کلام الشیخ ابی الفتح الکراجکی فی کنز الفواید یدل علی اجماع الامامیة علی البدا و انه من خصائصهم و انکره سائر الفرق و کلام العلامة الحلی فی النهایة و التهذیب و کشف الحق یدل علی الاصرار فی الانکار و نیز شیخ شهید ایشان فصل متصل دارد دران که شیخ ایشان در جاها مدعی اجماع فرقه شده است حالانکه خود او در جاهای دیگر مخالف آن گفته نقلی ازآن فصل می‌آریم قال فصل فیما یشتمل علی مسائل ادعی الشیخ الاجماع فیها مع انه نفسه خالف فی حکم ما ادعی الاجماع فیه افردناها للتنبیه علی ان لا یعتبر الفقیه بدعوی الاجماع فقد وقع فیه الخطأ و المجاز کثیرا من کل واحد من الفقهاء لاسیما من الشیخ و المرتضی مما ادعی فیه الاجماع من کتاب النکاح دعواه فی الخلاف الاجماع علی ان الکتابیة اذا اسلمت وانقضت عدتها قبل ان یسلم الزوج ینفسخ النکاح وقال فی النهایة وفی کتاب الاخبار لا ینفسخ النکاح بینهما انتهی و همین قسم در هر باب از ابواب فقه تکذیب شیخ و سید می نماید و این رساله بس دراز است قریب صد مسئله بلکه زاید دران مندرج است و اما عقل پس تمسک بآن یا در شرعیات است یا در غیر شرعیات اما در شرعیات پس نزد این فرقه اصلا قابل تمسک نیست زیرا که از اصل منکر قیاس اند و او را حجت نمیدانند و اما در غیر شرعیات پس موقوف است بر تجرید آن از شوائب وهم و الف و عادت و احراز از خطا در ترتیب و صورت اشکال و این معنی بدون ارشاد امام حاصل نمی تواند شد زیرا که هر فرقه از طوایف آدمیان به عقل خود خبرها را ثابت کنند و چیزها را منکر شوند و باهم در اصول و فروع تخالف نمایند و به عقل ترجیح نمی توان داد و الا همان تخالف و تزاحم در ترجیح هم متحقق خواهد شد پس لابد وراء عقل حاکمی و مرجحی باید که احد الجانبین را صواب و دیگر را خطا قرار دهد و این قسم حاکم و مرجح غیر از نبی و امام نمی تواند شد و چون ثبوت نبوت و امامت که موقوف علیه عقل است در حیز توقف است تمسک به عقل نیز محل اعتماد نباشد و معهذا کلام در دلایل شرعیه است و امور شرع را به عقل صرف ثابت نمیتوان کرد زیرا که عقل از معرفت آنها بالتفصیل عاجز است بالاجماع آری عقلی که مستمد از شریعت باشد و اصل آن حکم را از شارع گرفته باشد میتواند قیاس خبر دیگران برآن کرد لیکن چون قیاس نزد این فرقه باطل است پس عقل را مطلقا در امور شرعیه دخل نماند خاصه چون در قواعد و کلیات شرع هنوز تردد و اضطراب است عقل را در چه چیز بکار خواهند برد ثبت العرش اولا ثم انقش.

فائدة جلیلة باید دانست که قیام جمیع براهین عقلیه به اعتقاد بدیهیات است پس اگر جمعی انکار بدیهیات پیش گیرند مثل سوفسطائیه که الواحد نصف الاثنین والنفی والاثبات لا یجتمعان ولا یرتفعان والجسم الواحد لا یکون فی آن واحد فی مکانین والغائب عن الحواس لیس له حکم الحاضر وما یسمی باسم الشی لا یکون عن ذلک الشی و امثال این قضایا را انکار کنند اثبات هیچ مطلبی را نزد ایشان ببراهین عقلیه نتوان نمود و همچنین قیام جمیع دلایل شرعیه و مقدمات دینیه بر اثبات ملت حنیفیه است که از زمان حضرت ابراهیم خلیل الله تا این وقت در جمیع ادیان مسلم است و اصول آن متفق علیه جمیع ملل مثل ان المعبود واحد وانه یرسل الرسل ویظهر المعجزة وان الملائکة رسل الله الی الخلق معصومون عن الکذب والخیانة فی التبلیغ وان لله تعالی احکاما تکلیفیة علی عباده یجازی بها وعلیها یوم البعث والنشور بالجنة والنار واثبات اصول و قواعد ملت حنیفیه بر طور شیعه ممکن نیست پس اثبات هیچ مطلبی از مطالب دینیه بدلایل نزد ایشان ممکن نیست پس این فرقه سوفسطائیه دین اند تفصیل این اجمال و ایضاح این ابهام انکه ایشان نبوت حضرت خاتم الانبیا را که مآخذ این اصول و قواعد است نسبت به این امت از امیرالمؤمنین و ائمه اطهار روایت کنند و معلوم بالقطع است که ایشان بلا واسطه از امیرالمؤمنین و ائمه اطهار روایت ندارند مگر بوسایط و وسایط ایشان را حال معلوم است که خود ایشان آنها را تکذیب می نمایند و متهم میدارند و فی الواقع هم وسایط ایشان چنانچه نبوت خاتم الانبیا روایت کرده اند همچنان جسمیت و صورت حق تعالی را نیز روایت کرده اند و دروغ صریح بر بسته و نیز وسایط در روایت شرایط امامت و تعین ائمه تخالف و تعارض دارند بحدیکه تطبیق اصلا ممکن نیست پس کذب بعضی ازیشان لا علی التعین متعین شد و تواتر کاذبان و دروغ گویان را که بجهت غرض فاسدی تشهیر افترا نموده باشند چنانچه در مقدمه خلافت در قرن اول بعمل آوردند اعتباری نیست و سوای چهار صحابی یا شش صحابی سائرین نزد ایشان قابل اعتماد نیستند و تواتر این روایات از ان چهار کس یا شش کس بالقطع معلوم الانتفا است و اگر بالفرض از آنها تواتر هم شده باشد خبر چهار یا شش کس درین قسم امور که عقل اکثر عوام استبعاد بلکه در بعضی جاها حکم بالاستحاله هم میکند چه قسم افاده یقین نماید و صحابه دیگر همه نزد ایشان مرتد و خارج از دین و صاحب الأغراض الفاسدة و دروغ گویان و کذابان بوده اند و معهذا شیعه از انها روایت ندارند روی سلیم بن قیس الهلالی فی کتاب وفات النبی (ص) عن ابن عباس عن أمیر المؤمنین وغیر واحد عن الصادق أن الصحابة ارتدوا بعد النبی (ص) إلا أربعة أنفس وفی روایة عن الصادق إلا ستة پس آنچه این گروه مرتدین بزعم ایشان از ادعای رسالت و اظهار معجزه علی وفق الدعوی و نزول قرآن و عجز بلغا از معارضه ان و احوال جنت و نار و تکلیفات شرعیه و نزول وحی و ملائکه بلکه نبوت انبیاء ماضیین و دعوت ایشان به توحید فی العباده و نهی از اشراک دران روایت کنند مردود باشد زیرا که خبر جمعی است که اجماع کردند بر خلاف وصیت پیغمبر که بحضور یک لکهه و بیست و هزار کس بتأکیدات تمام فرموده بود علی الخصوص که روایت این جماعه هم نزد خود شیعه متواتره نشده نزد فرق دیگر که همرنگ ان جماعه اند متواتر شده و اگر بمجرد شهرت و شیوع دران قرن و مابعد آن قرن اکتفا کرده شود پس کمال بی احتیاطی در دین لازم آید زیرا که قرن و ما بعده من القرون همه بر مخالفت اوامر و نواهی پیغمبر کمر بسته اند و قرآن را تحریف کرده و احکام بسیار خلاف ما انزل الله دران قرون بحدی شایع و مشهور گشته که از اصل شریعت همه مشهورتر گردیده مثل غسل رجلین در وضوء که حادثه ایست به غایت کثیره الوقوع و هر پنج وقت اشخاص لا تعد ولا تحصی دیده اند و همه بر غلط روایت کرده و هم چنین مسح علی الخفین و این قسم بدعت را که رئیسان آن قرون از طرف خود احداث کرده رواج داده اند برابر احکام اصلیه شریعت دانسته اند مثل سنت تراویح و حرمت متعه و غیر ذلک پس ازین جماعه بی دین و بی باک چه بعید است که اتفاق نموده باشند بر امر نبوت و نزول وحی و ملائکه و ذکر بهشت و دوزخ برای تخویف مردمان و ترغیب ایشان و تواتر وقتی مفید یقین میشود که اهل تواتر را غرضی فاسد در میان نباشد و اینجا اغراض بی عد و بیشمار موجوداند چه احتمال است که چند کس از اینها منشأ روایت این دعوی و صدور معجزه برای غرضی شده باشند و سائر ایشان بجهت طمع موافقت و مداهنت کرده از ایشان قبول نموده تشهیر کرده باشند و نیز احتمال است که از کاهنان و منجمان پیشین شنیده بودند که شخصی در قریش پیدا شود و بدست او ملک روی زمین و خزاین بیشمار افتد از اولاد عبدمناف نامش فلان و نام پدرش فلان پس هر مفلسی را خیال فاقه شکنی بمتابعت او در سر افتاده باشد و هر صاحب شبق را تلذذ بزنان ایران زمین که سفید پوست و نازک بدن می باشند در خاطر خطور کرده باشد و هر دنیا پرست را سیر بساتین کسری و گلگشت قزوین و شیراز و سکونت در قصور قیصر طبع افتاده باشد و از یهود نیز جمعی بموجب اخبار و کتب قدیمه خود این ماجرا را دانسته نصی از تورات موافق مدعاء او بر آورده و قصص و اخبار آنجا را به عبارت بلغیه برای او درست کرده داده باشد و مع هذا هنوز ثبوت نزول تورات وقوع قصص انبیا هم در بردومات و دارو گیر است با موافقت آنها و نا موافقت چه می کشاید و چه می رود بالجمله اول جاهلان عرب باین اغراض اتباع نموده باشد باز مردم را غلط بر غلط افتاده بنا بر مطالب و مستلذات دنیوی و نفسانی پی در پی اتباع این جم غفیر لازم شمردند و رفته رفته صورت دیگر مذهبی قرار گرفت چنانچه در اکثر امور شرعیه به زعم شیعه همین قسم رو داد واقع است مثلا آنچه در تواتر غسل رجلین شیعه می گویند همین تشقیقات و احتکالات است که مذکور شد حذوا بحذو بلکه درینجا زیاده تر و قویتر زیرا که غسل رجلین نسبت بمسح رجلین مشتقی و کلفتی دارد و در قبول مشقت و رنج و تشهیر آن به حسب ظاهر فائده دنیوی دریافته نمی شود بخلاف امر نبوت که مقدمه ریاست عامه است که خیلی دلچسب و خاطر نشین است و محل طمع و حرص برای این امور هزاران بلکه لکوک جان خود را بر باد میدهند اگر اجتماع بیک کلمه و یک روایت نمایند چه عجب باشد و ممد دروغ ایشان این هم شده باشد که هر گاه کسی با ایشان منازعات نمود و بمحار به بر خاست نکبت کشید و خراب و تباه شد عوام را خصوصا کسانی که در زمان متأخرین پیدا شدند اعتقاد حقیقت روایت اوائل قوی شد چنانچه شیعه در امر خلافت خلفاء ثلاثه و شهرت آن در مردم آن زمان و قوت اعتقاد متأخرین اهل سنت همین قسم احتمالات دارند و اگر تواتر این قسم اشخاص مفید علم قطعی شود باید که تواتر یهود نیز که بالاتر ازین اشخاص مذکورین در تحریف کتاب الله و تکذیب و مخالفت انبیا و نبذ وصایای آنها نبودند در تابید دین موسی علیه السلام مفید یقین شود زیرا که یهود نیز نص صریح حضرت موسی بتواتر نقل میکنند که فرمود شریعتی مؤبدة ما دامت السموات والارض وتعظیم سبت مؤبد ما دامت السموات والارض و همچنین تواتر نصاری که نص صریح حضرت عیسی بر آنکه او ابن الله است و ان رساله ابن البشر قد ختمت قبل مجیئه روایت کنند و قرآن محرفی که بدست این جماعه است حکم تورات و انجیل محرف دارد که از وی آیتهای بسیار و سوره های بیشمار ساقط کرده اند و کلمات او را تبدیل نموده و ترتیب را تغیر داده اگر باین قرآن متواتر کذائی تمسک جایز باشد به انجیل نیز جایز باشد و در انجیل مرقس که انجیل ثانی است در صحاح ثانی این نص ثانی موجود است و اناجیل اربعة نزد ایشان متواتر اند قال غرس رجل أشجارا فی أرضه وبنی حوالیها الجدران وحفر فیها بئرا وبنی علیها بیوتا فلما کملت عمارة البستان أودعه عند الزراع وسافر إلی بلد آخر وأقام بها فلما حان أن ینضج الثمار أرسل عبدا من عبیده إلی الزراع لیأخذ اثماره فلما جاء وأراد أن یأخذ ضربوه وأرسلوه خائبا ثم أرسل عبدا آخر فآذوه وضربوه وأدموه وشجوا رأسه ثم أرسل آخر فقتلوه فکان یرسل عبیده إلیهم فیضربون بعضهم ویقتلون بعضهم وکان له ابن واحد یحبه ولم یکن له ولد سواه فأرسله إلیهم فلما رآه الکفار قال بعضهم لبعض هذا الذی یرث بعده الجنة فهلموا نقتله ونرث البستان فوثبوا علیه فقتلوه فلا جرم یغضب علیه صاحب الحائط ویرجع إلیهم وینزعه من أیدیهم ویردیهم ویضعه عند آخرین پس ازینجا معلوم شد که اثبات ملت حنیفیه که سبیل آن قول به نبوت خاتم الأنبیاء است بدون اتباع اهل سنت در اصول مذهب نمیتواند شد زیرا که ایشان اصول دین خود را اخذ کرده اند از جماعه صحابه کبار مثل عشره مبشره و عبادله اربعه و مکثرین و دیگر اهل بدر و اهل بیعت الرضوان و مهاجرین اولین که حق تعالی در کتاب خود بر صدق و صلاح ایشان گواهی داده قوله تعالی {[إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ] أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ} [سورة الحجرات ۱۵] وقوله تعالی {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ [أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآَزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا]} [سورة الفتح ۲۹] ودر آیات بسیار در حق ایشان کلمات خشنودی و رضامندی ارشاد فرموده قوله تعالی {لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ [فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا} [سورة الفتح ۱۸] الی غیر ذلک من الآیات اوایل اهل سنت این نصوص را در قرآن و احادیث شنیده از حال ایشان تفحص واجبی نمودند معلوم کردند که هر همه ایشان صادق الاعتقاد شدید المحبه و الرسوخ بوده اند و در اعلاء اعلام شریعت غرا به هیچ وجه قصور نه کرده اند و در حفظ احکام ملت حنیفیه بیضا بنوعی مداهنت روا نداشته اند و کتاب خدا را بهتر از جان خود عزیز می داشتند و دین الهی را در محافظت و حمایت فوق الانفس و المهج می انگاشتند و سنن رسول را در عادات فضلا عن العبادات مهما امکن تقویت می کردند و عوام صحابه به جهت خوف سیاست و به برکت صحبت ایشان نیز همین و تیره داشتند و تابعین ایشان باحسان نیز به تأثیر صحبت ایشان و به انعکاس اشعه انوار ایشان سلوک همین طریق لازم گرفته اند و هکذا قرنا فقرنا و اتباع و انقیاد این جماعه مر پیغمبر را محض به وضع حق بود نه برای جلب نفعی و دفع ضرری بلکه هر که از جماهیر عرب بداغ مؤلفه القلوب متسم شده بود که رئیس قوم و صنادید عشیره باشد او را تحقیر و اهانت می نمودند مثل ابو سفیان و اقرع بن حابس که در مجلس خلیفه ثانی با وصف ریاستی که داشته اند خواریها کشیده اند و در وصف النعال جا یافته اند و فقرا و مساکین اهل ایمان و غلامان و کم اصلان اینها مثل صهیب و عمار صدر مجلس بودند و عند الاقتدار ملک و سلطنت را به خویشاوندان واقارب خود ندادند و قدم اسلام و کثرت صحبت پیغمبر و شدت رفاقت او را در تقسیم این مناصب ملاحظه کردند و اکثر ایشان بعد از قتل و قتال و جنگ و جدال و کشته شدن بزرگان و اقارب خود و اصرار بر کفر و بعد از رویت معجزات قویه ایمان آورده اند و اگر بقول کهنه و منجمین و اهل کتاب به طمع مال و مناصب میگردیدند بایستی که در اول وهله اظهار ایمان می نمودند و زمان دراز در بر همزنی امور پیغمبر و عداوت او نمیگذرانیدند و چون به نقل و روایت ایشان ثابت شد دعوای نبوت و ظهور معجزات و نزول قرآن و عجز بلغا از معارضه آن یقین حاصل شد که فی الواقع چنین بود و ثبوت صدق و صلاح ایشان به شهادت قرآن و رسول بر وجه دائر نیست تا محذوری لازم آید بلکه بر وجه تأکید اعتقاد و مزید یقین است و الا تفحص حال ایشان کافی است در اعتقاد صحت خبر ایشان و صدق متواترات ایشان و اتباع سبل ایشان و لزوم طریقه ایشان پس اگر شیعه به قرآن یا خبر رسول یا اجماع تمسک کنند لابد تنزل کرده باشند از صرف شیعیه خود وشوبی از مذهب اهل سنت بر خود لازم گرفته و الا این تمسکات ایشان مثل لامع سراب و نقش بر آب و بی حقیقت و بی ثبات خواهد بود پس واضح شد که بنابر اصل شیعیت هیچ دلیلی از دلایل ایشان راست نمی شود و چون دست بدامن اهل سنت زدند و باین قرآن و اصول ملت حنیفیه قایل شدند لابد به جمیع امور متواتره ایشان مثل تفویض امر نماز به ابوبکر صدیق و فضایل و مناقب او و غسل رجلین و مسح خفین که مانند قرآن و اصول بتواتر ثابت شده اند قایل باید شد و الا تحکم بی اصل لازم خواهد آمد نان کسی خوردن و شکر دیگر بجا آوردن لطفی ندارد. بیت:

وجد و منع باده ای زاهد چه کافر نعمتی است

دشمن می بودن و همرنگ مستان زیستن

و این فایده را باید که از دست ندهی که بسی مفید است و نیز از ابواب سابقه معلوم شد که بناء مذهب تشیع بر روایات اصحاب ائمه است از ائمه و احوال آن اصحاب نیز معلوم شد که اکثر آنها دروغ گو بودند و خود ائمه آنها را تکذیب فرموده اند و هیچ امامی نبوده است الا بعضی اصحاب او را امام لاحق تکذیب نموده به دلیل آنکه آن بعض به امامت او قایل نه بودند و معتقد به امامت شخصی دیگر یا قایل بتوقف و انقطاع امامت بودند و مع هذا بسبب حسن ظن که به اصحاب ائمه دارند تکذیب امام لاحق بلکه تکذیب خود آن امام را ئر نظر نگرفته بر روایات همه آنها اعتماد کلی دارند پس چرا بیاران و اصحاب رسول (ص) که کمتر از امام در تاثیر صحبت نه خواهد بود حسن ظن نمی کنند و روایات آنها را مقبول نمی سازند غایه ما فی الباب آنکه بعضی روایات از ائمه مخالف روایات صحابه (رض) خصوصا در مقدمات متعلقه به امامت نزد ایشان رسیده باشد و شبهه در صدق صحابه ایشان را پیدا شده باشد لیکن چون این مخالفت در اصحاب هر امام جاری است و این شبهه در همه آنها ساری است مع هذا مانع قبول روایت نشده پس در حق اصحاب چرا مانع قبول روایت شود وما هذا الا التعصب المحض والعناد البحت وتحقیر جناب الرسول (ص) والاهانة بتاثیر صحبته لا حول ولا قوة الا بالله حالانکه خود ائمه عذر این مخالفت را بیان فرموده اند و اصحاب را بصدق وصف نموده و در صحاح ایشان مروی و ثابت است لیکن غشاوه التعصب چشم ایشان را کور و گوش ایشان را کر ساخته است من کتاب الکافی للکلینی فی باب اختلاف الحدیث بحذف الاسناد عن منصور بن حازم قال قلت لابی عبدالله علیه السلام ما بالی اسئلک عن المسئله فتجیبنی فیها بالجواب ثم یجیئک غیری فتجیبه فیها بجواب آخر فقال انا نجیب الناس علی الزیادة والنقصان قال قلت فاخبرنی عن أصحاب رسول الله (ص) صدقوا علی محمد (ص) أم کذبوا قال بل صدقوا قال قلت فما بالهم اختلفوا فقال أما تعلم أن الرجل کان یأتی علی رسول الله (ص) فیسئله عن المسئلة فیجیبه فیها بالجواب ثم یجیبه بعد ذلک بما ینسخ ذلک فنسخت الأحادیث بعضها بعضا أیضا بحذف الإسناد عن محمد بن مسلم عن ابی عبدالله علیه السلام قال قلت له ما بال أقوام یروون عن فلان وفلان عن رسول الله (ص) ولا یتهمون بالکذب فیجیبنی منکم خلافه قال إن الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن. ترجمه [...]

(سعادة الدارین فی شرح حدیث الثقلین)

فائدة اخری اجل من الاولی ولقبناها بـ سعادة الدارین فی شرح حدیث الثقلین فمن شاء فلیجعلها مع الأبواب الخمسة التی بعدها رساله علیحده

ترجمه [...] باید دانست که به اتفاق شیعه و سنی این حدیث ثابت است که پیغمبر (ص) فرمود "إنی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب الله وعترتی أهل بیتی" پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله باین دو چیز عظیم القدر فرموده است پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیده و عملا باطل و نامعتبر است و هر که انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین حالا در تحقیق باید افتاد که ازین دو فرقه یعنی شیعه و سنی کدام یک متمسک باین دو حبل متین است و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر میکند و اهانت می نماید و از درجه اعتبار ساقط می انگارد و طعن در هر دو پیش میگیرد برای خدا این بحث را بنظر تامل و انصاف باید دید که طرفه کاری و عجب ماجرای است و درین بحث غیر از کتب معتبره شیعه منقول عنه نخواهد بود چنانچه در تمام رساله از ملتزمات است اما کتاب الله پس نزد شیعه از درجه اعتبار ساقط شده و مثل تورات و انجیل قابل تمسک نمانده زیرا که تحریف بسیار در آن راه یافته و احکام بسیار از آن منسوخ شده و آیات و سور بسیار که ناسخ احکام مخصص عمومات بودند بدزدی رفته و آنچه باقی است بعضی الفاظ او مبدل و بعضی زاید و بعضی ناقص. روی الکلینی عن هشام بن سالم عن أبی عبدالله أن القرآن الذی جاء به جبرئیل إلی محمد (ص) سبعة عشر ألف آیة وروی محمد بن نصر عنه قال کان فی سورة {لم یکن} اسم سبعین رجلا من قریش بأسمائهم وأسماء آبائهم وروی عن سالم بن سلیمة قال قرأ رجل علی أبی عبدالله وأنا أسمعه حروفا من القرآن لیس ما یقرأه الناس فقال أبوعبدالله مه اکفف عن هذه القراءات واقرأ کما یقرأه الناس حتی یقوم القائم فإذا قام القائم قرأ کتاب الله علی حده وروی الکلینی وغیره عن الحکم بن عتبة أنه قال قرأ علی بن الحسین "وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ ولا محدث" قال وکان علی بن أبی طالب محدثا وروی عن محمد بن الجهم الهلالی وغیره عن أبی عبدالله {أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبَی مِنْ أُمَّةٍ} لیس کلام الله بل محرف عن موضعه والمنزل ائمة هی أزکی من أئمتکم و نیز نزد ایشان ثابت و مقرر و مشهور است که بعضی سور بتمامها ساقط شده مثل سورة الولایة و بعضی سور بأکثرها مثل سورة الأحزاب فإنها کانت مثل سورة الأنعام پس ازین سور آنچه در فضایل اهل بیت و احکام امامت ایشان بوده ساقط کرده اند و لفظ ویلک قبل {لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا} نیز ساقط کردند و لفظ عن ولایة علی بعد ازین آیة {وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ} ویملکه بنو أمیة بعد ازین آیة {خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ} و به علی بن أبی طالب بعد ازین لفظ {وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ} و آل محمد ازین لفظ {وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ} و لفظ علی بعد از {وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ} ذکر کل ذلک ابن شهراشوب المازندرانی فی کتاب المثالب له. و علی هذا القیاس کلمات بسیار و آیات بیشمار را شمرده اند پس حالا نزد ایشان در میان قرآن مجید محفوظ و در میان تورات و انجیل فرقی نمانده تمسک باین هر سه وجهی ندارد که محرف و مبدل و منسوخ بناسخ مجهول اند و اما عترت رسول پس به اجماع اهل لغت عترت شخص اقارب او را گویند و اینها نسب بعض عترت را انکار کنند مثل حضرت رقیة و حضرت ام کلثوم بنات آن حضرت (ص) و بعضی را داخل عترت نمی شمارند مثل حضرت عباس عم رسول (ص) و اولاد او و مثل حضرت زبیر ابن صفیة عمة رسول الله (ص) و اکثر اولاد حضرت زهرا (رض) را نیز دشمن می پندارند و بد می گویند مثل زید بن علی بن الحسین که خیلی عالم و متقی و متورع بود و از دست مروانیان شهید شد و پسر او یحیی ابن زید را نیز دشمن دارند و همچنین ابراهیم ابن موسی کاظم را و همچنین جعفر ابن موسی کاظم را و او را ملقب بکذاب کرده اند حالانکه او از کبار اولیاء الله بود و بایزید بسطامی ازاو اخذ طریقت کرده و شهرت یافته است که با یزید بسطامی مرید جعفر صادق است و جعفر بن علی را که برادر حضرت امام حسن عسکری بود نیز ملقب بکذاب نموده اند و حسن بن الحسن المثنی را و پس او عبدالله محض را و پس او محمد را که ملقب بنفس زکیه است مرتد و کافر شمارند و ابراهیم بن عبدالله را و زکریا بن محمد باقر را و محمد بن عبدالله بن الحسین بن الحسن و محمد بن القاسم بن الحسن و یحیی بن عمر را که از احفاد زید بن علی بن الحسین است نیز کافر و مرتد دانند و جماعه سادات حسنیه و حسینیه را که قایل به امامت و بزرگی زید بن علی بوده اند ضال و گمراه شناسند حالانکه کتب انساب و تواریخ سادات دلالت صریح می کنند بر آنکه اکثر اهل بیت حسنیان و حسینیان معتقد به امامت زید بن علی و فضیلت آن بزرگوار بوده اند و جماهیر اثنا عشریه در حق این بزرگواران اعتقاد کفرو ارتداد و خلود در نار دارند چنانچه در باب معاد از کتب ایشان منقول خواهد شد و وجهش هم ظاهر است زیرا که منکر امامت یک امام نزد ایشان مثل منکر نبوت یک نبی کافر است و الکافر مخلد فی النار و این همه بزرگواران منکر امامت امام وقت خود بلکه امامت بعضی از ائمه ماضیین نیز بوده اند و طایفه قلیله از اثناعشریه بر آن رفته اند که اینها در اعراف خواهند بود مثل حضرت عباس عم رسول (ص) و بعضی گویند که بعد از عذاب شدید به شفاعت اجداد خود نجات خواهند یافت و این هر دو قول رکیک و مردودند و موافق قواعد و اصول ایشان همان قول اول است زیرا که شفاعت در حق کفار بالاجماع مقبول نیست و اعراف دار الخلد نیست و مع هذا بودن ایشان را در اعراف وجهی نیست که اینها منکر امامت بودن و منکران امامت کفاراند و با وصف این همه روایت میکنند که محب علی لا یدخل النار و در محبت ایشان با امیرالمؤمنین هیچ شبهه نیست حالا ناصب این فرقه را تماشا باید کرد که چقدر بزرگان را که جگر پاره های ائمه و برادران ائمه بودند به چه مرتبه اهانت و استخفاف می نمایند و در حق چند کس معدود از اهل بیت که ائمه اثناعشر و بعض اقارب ایشان باشند در پرده محبت هزاران عیوب و قبایح نسبت کنند و استخفاف و اهانت زاید از حد نمایند بالاتر از خوارج و نواصب آری دشمن دانا به از نادان دوست و بعد از تتبع کتب و روایات ایشان تفصیل آن قبایح و عیوب کالشمس فی نصف النهار هویدا میگردد لیکن:

درینجا چندی از کفریات ایشان بطریق مشت نمونه خروار ثبت می افتد:

اول آنکه گویند امام وقت صاحب عصر و زمان بآن مرتبه جبان و هراسان و خایف و بزدل است که از مدت هزار سال بخوف جماعه قلیله مختفی شده و هرگز با وجود انقلاب دول و بر همشدن عباسیه و تسلط جنگیزیه که بعد از قبول اسلام خود را محب اهل بیت میگفتند و بعضی از ایشان مذهب تشیع اختیار کرده بودند و بعد از تسلط صفویه بر عراقین و خراسان که معادن شیعه و مردم خیز این گروه است و بعد از رواج این مذهب در سلاطین دکهن و بنگاله و پورب و امارت و وزارت این فرقه در هند و سند هر گز بر نمی آید و او را اطمینان حاصل نمی شود.

دوم آنکه از حضرت صادق در جمیع کتب ایشان روایت است که فرمود یا معاشر الشیعه خدمة جوارینا لنا وفروجهن لکم الله الله نفوس خبیثه ایشان چه قسم این بهتان عظیم را سهل دانسته و باین جناب پاک نسبت کرده.

سوم آنکه بحضرات نسبت میکنند که میفرمودند در حق حضرت ام کلثوم بنت سیدة النساء علیهما السلام اول فرج غصب منا سبحان الله چه کلمه ایست که از زبان ایشان می برآید نزدیک است که آسمان فرو افتد و زمین بشگافد اول در حق آن سیده پاک بضعة الرسول فلذة کبد البتول چه فحش و سوء ادب است و کدام خصلت خبیثه را به دامن پاک آن طاهره مطهره می بندند و دیگر در حق حضرت امیر و حضرات حسنین چه قدر بی حفاظی و بی ناموسی ثابت میکنند و در حق حضرت صادق که این کلمه بر آنجناب تهمت می نمایند چه قدر بی حمیتی و بی غیرتی اعتقاد دارند این لفظ را اول بزرگان بر زبان نمی آرند علی الخصوص ذکر این عضو مستور الاسم و المسمی از اقارب بلکه بزرگان خود امری است که اراذل و اوباش نیز ازان احتراز واجب میدانند بازاریان دلهی را دیدیم که در هنگامه افاغنه قندهار که خود را بدرانیان لقب کرده اند و به زنان بسیاری بی ناموسی شد و هر گز من بعد نام این فعل قبیح بر زبان نیاوردند و عار کردند و احتمال آن که در بضعه طاهره رسول این قسم فعل خبیث واقع شود و لو جبرا و کرها کار هیچ مسلمانی نیست لا حول ولا قوة الا بالله.

چهارم آنکه گویند که حضرات بنات واخوات خود را بکفره و فجره بزنی میدادند مثل حضرت سکینه که در نکاح مصعب بن الزبیر بود و علی هذا القیاس دیگر قریبات خود را در عقده کفره نواصب می در آوردند چنانچه در کتب انساب سادات بتفصیل مشروح است.

پنجم آنکه نسبت کنند بحضرت صادق که قرآن مجید را بر زمین بر تافت و اهانت نمود و طعنی که بر عثمان. ده اند که گویا احراق مصحف ابن مسعود نموده اند بعینه بر حضرت صادق ثابت کنند روی الکلینی عن زید بن جهنم الهلالی عن الصادق علیه السلام أنه قرأ "وَلَا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا تَتَّخِذُونَ أَیْمَانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أئمة هی أزکی من أئمتکم" فقلت جعلت فداک أئمة قال إی والله قلت انما یقرأ {أربی} قال وما أربی وأومأ بیده فطرحها إهانة. ترجمة [...]

ششم آنکه آنچه منافی ایمان و ضد علامات مؤمن است به نص حضرت امیر المؤمنین بسوی ائمه نسبت کنند و میخواهند که به شهادت حضرت امیر رخنه در ایمان ائمه اندازند که حضرت ائمه بر تقیه اخفاء حق و اظهار باطل در طول حیات خود با وصف عدم خوف هلاک در حق شان اصرار داشته اند نص متواتر امیرالمؤمنین که در نهج البلاغة موجود است اینست قال علیه السلام علامة الایمان ان تؤثر الصدق حیث یضرک علی الکذب حیث ینفعک کذا فی نهج البلاغة. ترجمة [...]

هفتم بعضی تفسیر آیات قرآن به ائمه نسبت کنند که هر گز بر قواعد عربیت و نحو راست نمی نشیند پس سامع آن تفاسیر بر قصور حضرات در فنون عربیت و ناواقفیت ایشان بر قواعد نحو استدلال کند و همچنین بعضی تفاسیر که مخل بربط کلام و موجب انفکاک نظم و انتشار ضمائر و بر همین سیاق سخن باشد بحضرات منسوب سازند تا قاری را سوء اعتقاد در کمال علم ایشان حاصل شود.

هشتم آنکه از ائمه روایت کنند که ایشان از جهاد منع میفرمودند با وصف آن که در قرآن مجید قسمی که درین امر تقید و تأکید فرموده اند بر هر طفل مکتب پوشیده نیست پس ایقاع مخالفت کنند در ثقلین حالانکه تتمه حدیث ثقلین این عبارت هم روایت کرده اند که "لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض" ترجمة [...] وازین عبارت صریح مستفاد می شود که پیغمبر معیار معرفت اقوال و مذاهب عترت طاهره بنا برانکه مردم بر ایشان دروغ خواهند بست و افترا خواهند کرد بما عنایت فرموده است و آن همین است که روایاتی که از ایشان بشنویم بر قرآن عرض کنیم هر چه را قرآن قبول داشت صحیح است و هر چه را قرآن تکذیب کرد افترا است و قرآن محفوظ متواتر لایق تر است به انکه معیار باشد از عترت طاهره چه عترت بحکم بشریت موت و غیبت مکانی و بعد زمانی و دیگر لواحق دارند که کلید باب دروغ بندی و افترا سازی است بخلاف قرآن که بسبب شهرت و تواتری که دارد پیش هر کس در هر وقت و هر مکان موجود است و در حفظ الهی محفوظ {لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ}.

نهم آنکه تجویز جماع مطلقه بجناب ایشان نسبت کنند و این در حقیقت تجویز زناست معاذ الله من ذلک.

دهم آنکه بازی کردن بقضیب و خصیتین در عین نماز بجناب ائمه نسبت کنند حاشاهم من ذلک اول نماز که اعظم ارکان دین است چه جای لعب و بازی است دوم این بازی کدام لطافت دارد.

یازدهم تجویز نماز با وجود آلودگی جامه به نجاست غلیظه بجناب ائمه نسبت کنند تعالی جنابهم عن ذلک.

دوازدهم خوردن بچه جانور مرده به جناب ایشان نسبت کنند حاشاهم عن ذلک.

سیزدهم تجویز بوس و کنار با زن در عین نماز بجناب حضرات نسبت نمایند و روایات منقوله از کتب ایشان درین همه مسایل که مذکور شد ان شاءالله در باب فروع بیاید.

چهاردهم آنکه منع مردم از تعلیم واجبات دین مر زنان را روی شیخ الطایفه عن ادیم بن حر قال سألت ابا عبدالله علیه السلام عن المرأة تری فیما یری النائم علیها غسل قال نعم لا تحدثوهن فیتخذنه علة ترجمة [...] و در این صورت لازم می آید که جناب ائمه راضی باشند بخواندن نماز در حالت جنابت که آن کفر است بالاتفاق حالانکه رضا بالکفر نیز کفر است بالاتفاق معاذ الله من ذلک و نیز راضی باشند بجهل مکلف بواجبات شریعت وهو مناقض لمنصب الامامة قادح فی استحقاقها خارم للعدالة والمروة و ازین صریح تر و قبیح تر دراین باب روایت صاحب المحاسن است که از کاظم علیه السلام اورده انه قال لا تعلموا هذا الخلق أصول دینهم ترجمة [...] سبحان الله این چه روایت قبیح و حکایت شنیع است که نسبت به جناب ائمه کنند چون ایشان از تعلیم اصول دین مردم را منع فرمایند دیگران چه قسم تعلیم کنند. مصرع:

چو کفراز کعبه بر خیزد کجا ماند مسلمانی

پانزدهم ترک عمل به أوامر الله نسبت به جناب ائمه کنند خصوصا بحضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام که ایشان ترک تقیه میکردند حالانکه از حضرت صادق روایت کنند که التقیة دین آبائی پس این حضرات در دین آباء کرام خود چه قبح یافتند که ترک دادند.

شانزدهم خلاف نص صریح کتاب الله به جناب ائمه نسبت کنند تا ایقاع مخالفت فیما بین الثقلین نمایند و مردم را در امر دین متحیر سازند گویند که در زرو سیم غیر مسکوک حضرات ایشان زکات واجب ندانسته اند و خود هم نداده اند معاذالله میخواهند که حضرات را در وعید {[یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ] وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ [فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ]} داخل نمایند روی این فرقه سیاه باد.

هفدهم گویند که جامعه دریدن و گریبان چاک مردان را و زنان را در موت پسر و پدر و دیگر اقارب حضرات ائمه جایز داشته اند معاذ الله ایشان را در بی صبران و جزع کنندگان داخل می نمایند و از بشارات قرآنی که در حق صابرین وارد است خارج سازند و در وعید "لیس منا من شق الجیوب" شامل اعتقاد میکنند.

هجدم تخصیص قصاص بغیر اعمی که خلاف نص قرآنی است به جناب ایشان نسبت میکنند.

نوزدهم حکم به استرقاق ولد ذمی که مسلمانی را قتل کرده باشد نسبت به حضرات ائمه نمایند حالانکه خلاف قاعده شرایع است {وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی} ولا یجنی والد علی ولده ولا مولود علی والده اگر این قسم انتقام گرفتن در شرع جایز بود فرق در میان توره چنگیز خانی و شریعت محمدی چه خواهد بود و جواز استرقاق ولد حربی بجهت توقع محاربه است ازان اولاد و برای تقلیل سواد آنها اولاد ذمی قاتل را که نه مستعد حرابت اند و نه داخل سواد اهل حرب به چه وجه استرقاق درست باشد که صریح نقض عهد است و مخالف جمیع ادیان و نحل که وفا به عهد را واجب دانند و نیز مخالف نص قرآنی که {النَّفْسَ بِالنَّفْسِ} بیستم آنکه از حضرات ائمه نقل کنند که از روز قتل عمر که به زعم ایشان نهم ربیع الاول است تا سه روز هیچ گناه صغیره و کبیره بر کسی نو شته نمی شود پس درین صورت اباحت کفر و جمیع معاصی دران سه روز به جناب ائمه نسبت نمایند.

بیست و یکم جواز استعمال آبی که به ان استنجا کرده باشند در شرب و دیگر حوایج و طهارات به جناب آن طیبین و طاهرین نسبت کنند.

بیست و دوم از حضرات ائمه روایت کنند که امه مرحومه را لقب امه ملعونه است رواه الصیرفی عن ابی عبدالله علیه السلام و در بعضی روایات تشبیه امه مصطفویه بخنازیر از حضرت صادق حکایت کنند کما رواه الکلینی عنه علیه السلام حالانکه در نص قرآنی خیر امه ایشان را خطاب داده اند و در حق ایشان فرموده {وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا} بالجمله غرض این طایفه ایقاع مخالف است فیما بین الثقلین تا سر کلاوه دین و شریعت گم شود و تمسک به کتاب الله بسبب ادعاء تحریف زیاده و نقصان و تغیر و تبدیل برهم خورد و تمسک بعتره بجهت تکفیر و حکم به ارتداد بعضی و روایت مخالف کتاب الله از بعضی متعذر شود و خلایق خدا مثل بهایم و انعام غیر مقید بقیدی هر چه خواسته باشند کرده باشند و چون از تقریر این فائده اجل فارغ شدیم ذیل این فائده را که بس نفیس و عمده است نیز در معرض بیان آریم.

ذیل الفائده

باید دانست که آنچه پیشوایان این گروه از حضرات ائمه روایت کرده اند و آنرا تمسک به اقوال العتره الطاهره و افعالهم قرار داده آن را فرزندان ائمه و برادران ایشان و بنی اعمام ایشان رد و تکذیب نموده اند و بر عاقل پوشیده نیست که اقوال و افعال شخص بر فرزندان و برادران و اقارب و عشایر او قسمی که مکشوف می باشند بر دیگری که گاه گاه به صحبت او رسد چرا خواهند بود علی الخصوص که فرزندان و اقارب هم مشرب و مناسبتدار آئین و طریق هم باشند و این رد و تکذیب در کتب ایشان به روایات صحیحه موجود است برای نمونه یک دو مسئله ذکر کنیم تا دلیل واضح باشد بر کذب روایات ایشان زید شهید علیه الرحمه که از جمله فرزندان حضرت امام سجاد علیه السلام به زهد و تقوی و علم و بزرگی معروف و ممتاز است یاران امام سجاد را در روایات بسیار تکذیب فرموده و در مسائل بسیار تضلیل نموده مثل مسئله تفضیل ائمه بر انبیا علیهم السلام و مسئله سب خلفاء ثلاثه و تبری از ایشان.

اما در اینجا مسئله امامت که راس المسایل این فرقه است بیان نمائیم زیرا که این مسئله نزد ایشان از متواترات و اجماعیات اهل بیت است و می باید که علم این مسئله هر همه را از این خاندان عالی شان بوجه اتم حاصل باشد روی الکلینی عن أبان قال أخبرنی الأحول أن زید بن علی بعث إلیه وهو مختف قال فأتیته فقال یا أبا جعفر ما تقول إن طرقک طارق منا أتخرج معه قال فقلت له إن کان هو أباک او أخاک خرجت معه فقال لی أرید أن أخرج فأجاهد هؤلاء القوم فاخرج معی فقلت لا أفعل جعلت فداک فقال أترغب بنفسک عن نفسی فقلت إنما هی نفس واحدة فان کان لله فی الارض حجة فالمتخلف عنک والخارج معک سواء فقال یا أبا جعفر کنت أجلس مع أبی فی الخوان فیلقمنی البضعة السمینة ویبرد لی اللقمة حتی تبرد شفقة علی ولم یشفق علی حر النار إذا أخبرک ولم یخبرنی قال فقلت خاف علیک أن لا تقبل فتدخل النار وأخبرنی فإن قبلت نجوت وإن لم أقبل لم یبال أن أدخل النار. ترجمه [...] و این روایت دلیل صریح است بر آنکه حضرت زید شهید احوال را در تعین امامت امام محمد باقر تکذیب نمود حالا روایت دیگر از حضرت امام جعفر صادق که فرزند قایم مقام امام محمد باقر بودند باید شنید و تأمل باید کرد که مطابق کلام زید شهید است یا موافق قول احول قاضی نورالله در مجالس المؤمنین در احوال فضیل بن یسار از امالی شیخ ابن بابویه نقل کرده به روایت فضیل که گفت در محاربه زید بن علی با طاغیان لشکر هشام با او همراه بودم و چون بعد از شهادت زید به مدینه رفتم و به خدمت حضرت امام جعفر صادق رسیدم آنحضرت از من پرسید که ای فضیل با عم من در قتال اهل شام حاضر بودی گفتم بلی آنگاه پرسید که چند کس را از ایشان کشتی گفتم شش کس را فرمود مبادا ترا شکی در استحلال خون ایشان باشد گفتم اگر شکی دران میداشتم چرا ایشان را می کشتم آنگاه شنیدم که آنحضرت فرمودند اشرکنی الله فی تلک الدماء والله زید عمی هو واصحابه شهداء مثل ما مضی علی علی بن ابی طالب واصحابه انتهی بلفظه درین تشبیه که در کلام امام بحق ناطق جعفر صادق واقع شده غوری در کار است ظاهر است که حال امام زید به اعتقاد حضرت صادق با حال حضرت امیر المؤمنین در یک مرتبه و از یک باب است پس زید در جمیع معتقدات خود بر حق باشد و در خروج خود بالاصاله نه به نیابت دیگری بر صواب و الا حکم به شهادت و تشبیه بحال حضرت امیر راست نیاید و آنچه احوال در جواب امام زاده هذیان سرائی کرد و تقریب بی وفائی بر آورد سراسر پوچ و بیمعنی است به چند وجه اول آنکه درین صورت حضرت ابراهیم در حق پدر خود ترک اصلح نموده باشد که او را دعوت بدین اسلام کرد و او ایمان نیاورد و عصیان ورزید و دوزخی شد و اگر شیعه در حق پدر حضرت ابراهیم که معتقد ایمان اویند این را مسلم ندارند گوئیم در حق آزر که مربی و بجای پدر او بود چنانچه در نص قرآنی جابجا او را به پدری یاد کرده اند اینهمه جور و جفا کی روا بود و علی هذا القیاس جمیع انبیاء اقارب و عشایر خود را دعوت نمودند و آنها قبول نکردند مثل ابولهب و اضراب او پس انبیا در حق آنها حیف و ظلم و قطع رحم کرده باشند بلکه پیغمبر ما حاشاه عن ذلک که سبب حیات ابدیه است و بر امت خود از مادر و پدر ایشان مهربان تر است بلکه رحمه للعالمین است با وصفی که مصلحت در عدم تعین امام فهمیده سکوت فرموده بود چنانچه ملا عبدالله مشهدی در اظهار الحق نقل نموده عن حذیفه قال قالوا یا رسول الله لو استخلفت قال "إن أستخلفت علیکم فعصیتموه عذبتم ولکن ما حدثکم حذیفة فصدقوه وما أقرأکم عبدالله فأقرءوه" خدا داند آخرها چه شد که نص بر امامت حضرت امیر فرمود و هیچکس قبول نداشت تمام یاران خود را که به سعی بیست و سه سال در راه آورده بودند و آئین اسلام آموخته یک قلم در هلاک ابدی انداخت و همه را دوزخی کرد و به تبعیت اینها تمام امت گمراه شد و در ورطه ضلالت افتاد دوم آنکه امامت از اصول واجبات است جهل دران چه قسم عذر شود و اگر زید را پدر بزرگوارش اطلاع به این اصل اعتقادی نداد این بی اطلاعی او چه کار کرد آخر دوزخی شد علی الخصوص که زید بر جهل بسیط نماند بلکه منکر امامت امام باقر و مدعی امامت خود شد و اگر این قسم جهل هم عذر باشد پس کبرای صحابه بلکه جمیع نواصب نیز ناجی باشند زیرا که ایشان را هم نصوص امامت حضرت امیر بطریق تواتر و قطع و سالم از معارض نرسیده بود و قد روی الکلینی فی خبر طویل عن مقرن عن ابی عبدالله علیه السلام انه قال "لا یدخل الجنة الا من عرفنا وعرفناه ولا یدخل النار الا من انکرنا وانکرناه" سوم آنکه مقوله زید و مذهبش آنست که پدر او او را خبر نداد بآنکه در عالم امامی هم می باید که صاحب زعامت کبری باشد و حجت الهی در زمین بود نه آنکه تعین امام فقط یا عدد ائمه بیان نفرمود و در بیان امر اول خود اصلا خوف عدم قبول نبود پس جواب احول چون دیده دوبین او خطا در خطا کرد چرا پدر بزرگوار امارات امام بوجه کلی نشانش نداد تا خود بخود میدانست که فلانی امام است نه من حالانکه نزد اثناعشریه امام را خواص و امارات است که در دیگران یافته نمی شود مثل مختون و مسرور پیدا شدن و غیر ذلک و صفحه احوال زید از ان علامات عاری و خالی بود چهارم آنکه چون امام نایب نبی است پس براو فرض باشد که هر مکلف را به ضروریات دین آگاه سازد تا لطف تمام شده باشد هر که باشد درینجا شفقت پدری و مهر فرزندی بکار نمی آید و فرق در اقارب و اجانب در تبلیغ احکام شان نبوت و امامت نیست بلکه اقارب را زیاده از اجانب تخویف و تهدید باید کرد قوله تعالی {وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ} وقوله تعالی {وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا} پنجم آنکه نزد شیعه از مقررات است که امامت ائمه اثنا عشر به ترتیب و تعین نام هر یک منصوص حضرت پیغمبر بلکه منزل از جانب خداست پس قبول قول پدر را درینجا دخلی نبود می بایستی که نص پیغمبر به او می نمود تا به دستور سایر احکام دین بحکم ایمان قبولش میکرد ششم آنکه حاجت به تبلیغ پدر چرا بود این نص خود در تمام عالم شهرت داشت زیرا که متواتر بود خصوص در اهل بیت البته شایع تر و مشهور تر هر کنیزک خانگی او را تلاوت میکرد و درس میگفت مثل اعداد رکعات و اوقات صلوات موقوف بر تعلیم امام مسایل خفیه می باشد نه نصوص متواتره جلیه و در تمام اهل ملل و نحل شایع و ذایع است که صبیان را در اول سن تمیز تلقین امهات مسائل دین میکنند این مسئله که اهم مسائل بود حضرت امام سجاد چه قسم از فرزند دلبند خویش اخفا میکرد حالانکه حضرت زید به اجماع شیعه و سنی از فرزندان سعادتمند و ملازم صحبت پدر بزرگوار خود بود و بر روش پدر زیست میکرد خوف رد و تکذیب ازان فرزند سعادتمند وجهی نداشت هفتم آنکه حضرت امام سجاد اگر این مسئله را به زید نگفت چه فایده شد آخر امام وقت او را به امامت خود دعوت نموده باشد و او رد یا قبول دعوتش کرده باشد پس ترک اخبار او در آنوقت محض بی فایده شد و حضرات ائمه ازین حرکات لغو و بی فایده پاک اند بعضی از نا دانشمندان شیعه ترک اخبار به زید قیاس کنند بر قصه خواب حضرت یوسف و منع کردن حضرت یعقوب ایشان را از آنکه بدیگر برادران خبر دهند تا عرق حسد ایشان بجوش نیاید و در پی ایذاء حضرت یوسف نشوند و این قیاس صریح فاسد است زیرا که مع الفارق است بیان خواب نه بر حضرت یوسف واجب بود و نه بر حضرت یعقوب و نه از اصول دین بود و نه از مسایل شرعیه محض بشارتی بود در حق حضرت یوسف که دلالت بر بزرگی یوسف میکرد و اظهار بشارات بر ذمه انبیا لازم نیست بلکه در جاهای بسیار ازان منع فرمودند زیررا که موجب عجب میشوند در حق صاحب بشارت و محرک حسد میشوند در حق شرکاء او حدیث صحیح است که پیغمبر (ص) فرمود "لولا أن تبطر قریش لأخبرتها بمحاسنها عند الله" أو کما قال علیه الصلاة والسلام و نیز بعد از بشارت بدخول جنت مر کسی را که به اعتقاد صحیح کلمه خوانده است معاذ بن جبل را فرمود "لا تبشر الناس فیتکلوا" و ثبوت نبوت حضرت یوسف موقوف بر تعبیر این رویا نبود به خلاف امامت ائمه لاحقین که بر نص امام سابق یا تبلیغ او موقوف است و مکلف را بدون آن حصول علم محال است بالجمله حالت تمسک این فرقه بعتره طاهره اینست که واضح شد و کتاب الله خود به زعم ایشان قابل تمسک نمانده پس هر دو حبل متین را از دست داده حیران تیه ضلالت مانده اند و اگر شیعه گویند که ما با وصف تکفیر و تضلیل بعض عترت و روایت شنایع و قبایح از بعض دیگر به اقوال و افعال ایشان تمسک می نمائیم بخلاف اهل سنت و معنی تمسک همین است که اقوال و افعال شخص را مقتدای خود سازد که در ضمن تعظیم باشد یا در ضمن اهانت مثلا اگر شخصی قرآن را معاذالله در قاذورات اندازد یا مرشد و هادی خود را رسن در پا بسته بر خار زار بکشد و از احکام قرآن و افعال مرشد و هادی سر موی تفاوت نکند تمسک بهر دو گروه باشد بخلاف آنکه قرآن را بر سر بنهد و بر دیده بمالد و اصلا موافق او عمل نه کند یا مرشد و هادی را تعظیم فوق الحد بجا آرد و قطعا موافق گفته او نکند که البته متمسک نخواهد بود ناچار در جواب این حرف ایشان پنج باب دیگر آورده شود و در هر مسئله از عقاید و فقهیات مخالف ایشان با ثقلین از روی روایات معتبره ایشان بیان نموده آید که باز جای سخن نماند و حقیقت تمسک ایشان به ثقلین مثل آفتاب نیمروز روشن و هویدا گردد.